پنجشنبه, 09 فروردین 1403
پنجشنبه, 09 فروردین 1403

اتوبیوگرافی این شاعر طنزپرداز گیلکی را به همراه خوانش شعری از ایشان با صدای سارا میرسیدی بخوانید.

اختصاصی حکایت گیلان به کوشش دکتر فریدون شایسته*

آبان۱۳۲۲خورشیدی، از مادری مدرسه ندیده،کاملاً ساده،که جز مهربانی،ثروتی نداشت،در قصبه‌ای به نام جاده کنار، متولد شدم. پدرم نیز کاملاً بی‌ سواد، اما، بااین‌حال،کارمند رتبه ۷دخانیات گیلان بود.
از سال‌های اوایل تولدم، تا اوایل جوانی‌ام، محل زندگی ما،از هیچ نظر تغییر نیافته بود.همان قصبه‌ای بود که بود.
منظور از قصبه، این‌که بیش‌از ۱۱خانوار،در آن سکونت نداشت،مردمانی ساده ،باصفا و متدین،صاحب باورهای محکم مذهبی، بلااستثناء اهل مسجد و منبر، فقیر اما قانع ،زحمت‌کش، ولی بی‌چیز!
من در لایه‌های بلند درختان باریک‌اندام توتون، در سایه شاخه‌های درهم‌تنیده و خوش‌نقش توت زاران،در پهنه نیلگون شالیزاران و در حاشیه نمناک جویباران ،آرام‌آرام، قد می‌کشیدم.روحم تمام‌عیاردرسلطه مهتاب بود.
آوای پرندگان در شامگاهان بهاری ،زوزه شغالان در شب‌های تابستان ،آواز قورباغه‌ها در استخر آبگیر شالی کاران، پارس متناوب سگ‌های بی‌خانمان، در نیمه‌شب‌های برفی زمستان،که از دوردست‌ها،به گوش می‌رسید، صدای محزون و شیرین جوانان عاشق‌پیشه ای که با ابیات عامیانه، برای جلب نظر معشوق،در دل شب‌های بهاری،در فضای ساکت محل می‌پیچید و...روحم رابا خود به آسمان‌ها می‌برد! ابتدایی و دوره اول متوسطه را در طاهرگوراب به پایان بردم.کلاس ۱۰را در دبیرستان فرهنگیان در ابتدای ساغریسازان رشت و کلاس ۱۱را درصومعه سرا و ۱۲ را با رها کردن مدرسه در جرگه داوطلبان آزاد شرکت کرده و موفق شدم.

در این مقطع، با شنیدن جملات زیبا و اشعار شاعران توانا،ازجمله :سعدی، حافظ، گاه ایرج میرزا ،ملک الشعرای بهارو میرزاده عشقی، روحم را قلقلک می‌داد،اما نمی‌دانستم که می‌توانم شعر بگویم.
آن چه از یادم رفته این‌که، در دوره ابتدایی و متوسطه،انشاهای من ۲۰ بود و در این زمینه، شهرتی به‌هم زده بودم و آشکارا مورد محبت آموزگاران و دبیران بودم و این احترام و محبت،جهشی در من ایجاد می‌کرد که می‌توانستم دورنما را زیباتر ببینم .
گرایشی بسیار بالا،درتوصیف مناظر طبیعی داشتم، مثل شالیزاران ،پهن دشت‌های نیلگون، رودخانه‌های پرآب، باران ریزریز پاییزی، شب‌های مهتاب اردیبهشت و شب‌های پرستاره آبان! پاییز راهمیشه دوست داشته ام، به‌ویژه آبان را نیمی از این دوست داشتن‌هاکه بوی ترحم دارد و نیمی بوی ارادت! چون به باور من، پاییز مظلوم واقع‌شده است. طرف راست او، تابستان سوزان و طرف چپش، زمستان زمهریر!
فقط آبان است که،از تعرض مصون مانده‌است. اولین مطلب وصفی من، در یکی از جرایدکم انتشار رشت، پخش شد(هفته‌نامه بازار) و بعدها آهسته‌آهسته به طنز گراییدم. یکی دو مطلب طنز را ،"توفیق "،چاپانید، اما ادامه نیافت!
مقطعی که روزنامه‌نگاری می‌خواندم، با روزنامه‌نویسان آشنا شدم،که از روزنامه‌نگاری خوشم،نیامد.
نوشته‌ها، کلیشه‌ای بود و اغلب تکرار و گاهاً یک مطلب در چند روزنامه، با یک انشا و یک قلم منتشر می‌شد و من بعداز ۲سال از دانشکده روزنامه‌نگاری فرار کردم!به ادبیات گراییدم والقصه خوشم آمد.
ادبیات را در آخرین طبقه ساختمان رفیع دانشکده ادبیات دانشگاه تهران،خواندم.مساحت زمین وسیع دانشگاه تهران، زیباترین درختان خوش‌ترکیب سایه‌گستر را در اختیار خود داشت.گل‌هایی که می‌بایستی چشم‌های تیزبین بیشتری برای تماشایشان، وام می‌گرفتی !چون این دو چشم، قادر به هضم همه زیبایی هایشان نبود.وقتی نسیم نرم فروردین، بر زلف پریشان بید مجنون می‌آویخت، به کودک تازه‌متولدشده‌ ای می‌مانست که در گهواره مادر طبیعت،با آرامشی مثال‌زدنی، به خواب می‌رود. سه سال و نیم، ادبیات را تمام کردم در این مقطع مقاله‌هایم، در روزنامه‌های نسبتاً آزاد کشور، چاپ می‌شد و این در پیشرفت من، تاثیر بالایی داشت.
زمانی‌که در دانشکده حقوق دانشگاه ملی آن زمان، در رفیع‌ترین قله اوین،حقوق قضایی می‌خواندم،با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، آشنا شدم که استاد حقوق من بودو"حقوق‌بشر در جهان سوم"، را تدریس می‌کرد.ماهنامه‌ای به راه انداخته بود که من مدیر داخلی اش بودم.صمیمیتی فوق‌العاده ،بین ما،حاکم شد،ضمن این‌که من احترام بسیار بالایی، به‌عنوان استاد برایش قائل بودم و مرز بین من و او را،دقیقاً رعایت می‌کردم ،که از حد خود تجاوز نکنم!

یک روز،دکتر علی بهزادی،که مدیر مجله سپید و سیاه بود و گاه نیز، درس حقوق می‌گفت، چند بیتی در مورد سیاست‌پیشگان در کلاس خواند، که درمن اثر منفی، اما مانا ،به‌جا گذاشت. عیناً می‌نویسم :

سیاست‌پیشگان در هر لباسند/ به‌خوبی یکدیگر را می‌شناسند/سیاست‌پیشه مردم،حیله سازند/ نه مانند من و توپاکبازند/تماماحقه باز و شارلاتانند/به هرچه پاش افتادآنند/به هرتغییر شکلی، مستعدند/گهی مشروطه،گاهی مستبدند/ من و تو زودتر،شرش بمانیم/که هم بی‌دست‌وپا و هم بی دوستانیم!

**محقق و تاریخ‌پژوه گیلان

 

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان