حکایت گیلان | سامان بدر*
از منظر بسیاری از تحلیلگران و فعالان سیاسی حمله ارتش روسیه به اوکراین نوعی تلاش پوتین برای بازگرداندن هژمونی شوروی است که به نوعی روسیه را به دوران دوقطبی جنگ سرد بازگرداند. همچنین برخی دیگر با توجه به رویکرد ناسیونالیسم جنگطلب روسی از رئیس جمهور روسیه به عنوان هیتلر دیگر یاد میکنند و حمله به اوکراین به حمله ارتش آلمان نازی به لهستان تشبیه شده است که زمینههای جنگ جهانی سوم را به نوعی آغاز کرده است. البته پوتین نیز در گذشته فروپاشی شوروی را یک حادثه غمانگیز خوانده بود و معتقد بود روسیه بعد از این فروپاشی تجزیه شده است. ولی آن چه او را ناکام کرده عدم ایجاد گفتمان این قدرتطلبی در صحنه نبرد امروزی است. او ابزارهای لازم را نه برای شوروی شدن دارد و نه حتی هیتلر شدن!
تفاوت روسیه عصر امروز با شوروی در ایدئولوژی حاکمیتی روسیه مشخص است. اتحاد جماهیر شوروی در عصر خودش یک تشکیلات عظیم برای ارتباطگیری با مردم جهان داشت. شعارهای محبوب «برابری»، «کارگران جهان متحد شوید» و مقابله با «امپریالیسم غربی» به نوبه خود بخش عظیمی از دنیا را درگیر خود کرده بود. در تمام دنیا تشکلهای کمونیستی با انواع و اقسام مختلف نقش بازی میکردند. در همین ایران حزب توده بزرگترین تشکل سیاسی واقعی برای ارتباطگیری محسوب میشد که بخش گستردهای از روشنفکران، شاعران، نویسندگان و فعالان سیاسی را دور خود جمع کرده بود. در دنیا این تشکلها با وسایل مختلف بخش عمدهای از نفوذ را در بدنه اجتماعی به ویژه در میان کارگران ایجاد کرده بودند.
حتی در بزنگاههای تجاوز به دیگر کشورها از جمله حمله به مجارستان، چکسلواکی و افغانستان هم بخش بزرگی از مردمان دنیا با این هژمونی همنظر بودند. از همان جهت بود که غرب برای مقابله با آن هرگز نتوانست با تحریمهای گسترده امروزی در مقابل آن دفاع کند. حتی شعار «دموکراسی» هم کارآیی مقابله با چنین نفوذ تودهای شوروی را نداشت. شاید از همین جهت بود که دیکتاتوریسالاری و نظریه دومینو آلترناتیو مقابله با شوروی در نظر گرفته شد و به منظور توجیه نیاز به مداخله آمریکا در سراسر جهان از آن بهره گرفته شد. شوروی تا سالها با توجه به کشورهای دیکتاتوری نزدیک به غرب حضور و مداخله خود را با وقایعی چون «بهار پراگ» و یا «کودتای افغانستان» توجیه میکرد و همین طرفداران بسیاری در سرتاسر جهان داشت.
امروز روسیه در تقابل با آمریکا چه چیزی را میتواند ارائه دهد؟! نزدیکی دولتهای دیکتاتوری بلاروس و کره شمالی و دولت ضعیف اقتصادی ونزوئلا با ابرتورم بالا برای این کشور مایه افتخار است؟!
خود پوتین با سیاستهای اقتصادی و هژمونی امنیتی خود توانست روسیه رو به انحطاط دهه نود میلادی را که درگیر یک بحران اقتصادی عظیم بود به یک کشور با اقتصاد باثبات تبدیل کند. رویکرد اقتصادی پوتین و الیگارشی حاکم بر آن طی این سالها روسیه را تقویت کرده است، اما حالا همه آن چه به دست آمده با حمله به اوکراین در حال از دست رفتن است. بعید است چنین روندی به تدریج مورد موافقت عامه مردم روسیه قرار بگیرد که بدون شک ثبات اقتصادی مهمترین درخواستشان از دولت است.
پوتین حتی از منظر ناسیونالیستی نمیتواند پدیده هیتلر را الگو قرار دهد. ناسیونالیسم برخلاف سوسیالیسم دارای مصرف داخلی است. ولی پوتین برخلاف نازیها از حمایت گسترده آحاد جامعه نیز در این حمله برخوردار نیست. هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان بر اساس نوعی سرخوردگی اجتماعی و تحقیر جهانی بعد از شکست در جنگ اول جهانی توانستند قدرت خود را سیطره دهند.
ابعاد وسیع سخنرانیهای هیتلر و تهییج آنها علیه دشمنان نوعی هژمونی جدیدی را در این کشور ایجاد کرد که اگر حماقتهای او برای جنگ با همه قدرت های برتر نبود، میتوانست تاثیرات خودش را بگذارد. پوتین از این امتیازات اولیه بیبهره است. اوکراین مدتهاست به کشوری مستقل تبدیل شده و کشورهای استقلال یافته شوروی هم خود را به سمت اتحادیه اروپا و آمریکا نزدیکتر میدانند.
به واقع برای اکثریت مردم روسیه نیز بازگشت این کشورها به جغرافیای روسیه محلی از اعراب ندارد. او هرچند گهگاه سخنرانیهای جذابی دارد، ولی نه سخنوری هیتلر را میداند و نه مردمش را با خود بسیج کرده است. آن چه اتفاق افتاده یک ائتلاف جهانی علیه روسیه است. حتی برخی کشورهای نزدیک و دوست دولت روسیه هم حاضر نشدهاند به صراحت از چنین حملهای دفاع کنند که در رای ممتنع قطعنامه سازمان ملل متحد متبادر است. پس با این اوصاف او چگونه میتواند هیتلر و استالین شود. جز این که برخی سفرایش تصاویر گذشته تاریخی را به شکل کاریکاتورگونهای مشابهسازی کنند که آن هم چیزی جز نفرت عمومی اضافه نمیکند.
*روزنامه نگار و سردبیر حکایت گیلان