جمعه, 07 اردیبهشت 1403
جمعه, 07 اردیبهشت 1403

به گزارش حکایت گیلان |مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامه نگار شاخص به مناسبت فوت عمویش محمدرضا یزدانی خرم طی دل نوشته ای در اینستاگرام خود نوشت: 

خاطره بازی با عمو رضا؛ از عشق به ایران تا ده سال خانه نشینی بعد از سال 88
پیرمرد از آستانه گذشت. عموی من محمدرضا یزدانی‌خُرم پسر عفت و عباس مردِ شریفی بود که برای ایران هر چه در توان داشت رو کرد. این عکس را رضا معطریان از ما برداشت بعدِ این‌که به دستور محمود احمدی‌نژاد و رییس تشکیلات ورزشی‌اش گفتند باید خانه‌نشین شود و او می‌رفت به دکانِ کوچک پسرعموی‌ام و وقت می‌گذراند. مردی سنتی بود و شیفته‌ی ایران. وقتی تیم ملی والیبال حریفان را شکست می‌داد غرقِ لذت می‌شد چه بنایی که پی افکند در نزدیک دو دهه این رشته را زنده‌کرد. پاک‌دست بود و بسیار معتقد به آخرت. مدیری شگفت. هم‌او بود که در بازی‌های آسیایی دستور داد زنان بتوانند به ورزش‌گاه بیایند و پای همه چیزش هم ایستاد.

در جوانی‌اش دوست داشت فیلم‌ساز شود و دیوانه‌ی راننده‌گی با مینی‌ماینرش بود اما جبر زمانه او را از رویاهای‌اش دور کرد و شد مدیرِ ورزشی. وقتی فیلمِ تختی بهرام توکلی اکران شد و من در روزنامه چیزی نوشتم تلفن کرد که «آقا مهدی فیلمی درآمده که گفته تختی خودکشی کرده و شما هم تاییدش کردی؟» گفتم فیلم خوبی‌ست و... گفت «زمانی که رفتم به فدراسیون کشتی تلاش کردم قبرش بیاید بیرون از مقبره‌ی بسته.» نمی‌فهمیدم چه می‌خواهد و بعد فهمیدم نمی‌خواهد قبول کند قهرمان‌اش خودکشی کرده.

شجاع بود و بسیار تنها. همه از او توقع داشتند. وقتی در سالِ ۸۸ بعدِ بازداشتِ کوتاه‌ام خواست به دیدن‌اش بروم، بسیار غم‌گین بود. آن‌چه در خیابان رقم می‌خورد با باورهای‌اش تطابق نداشت. واقعیت آوار شده‌بود سرش و چندی بعد وقتی خبر دادند ریاست سازمان تربیت بدنی را «نپذیرفته» تلفن کردم و گفتم «حقا مَردی». و با یک دهه خانه‌نشینی هزینه‌ی آن «نه‌گفتن» را پرداخت.

هر بار هم را می‌دیدیم از ایران می‌گفت، از این‌که این پرچم باید در باد برقصد و حظ می‌کرد با هر اسپک یا دفاعِ تک‌نفره‌ی نسلی که پرورش داد. کوتاه‌قد بود و آرام. تمامِ عمرش را برای ایران زیست و من که از دور می‌دیدم‌اش، حظ می‌کردم از این عشق.

از نسلِ جوان‌مردان بود، فتیان. پسر کوچه‌ی اردی‌بهشتِ مختاری. وقتی تلفن کردند و گفتند رفته پرسیدم چه‌گونه؟ گفتند بعدِ خواندنِ نمازِ صبح‌اش. همیشه دوست داشت در خانه بمیرد و حینِ عبادت و عجب که تعبیر شد. زمانه او را از رویاهای‌اش محروم کرد اما مرگی را که دوست داشت به او هدیه داد. خداحافظ پیرمردِ دوست‌داشتنی و بدان یکی همیشه این پایین تو را دوست دارد با وجود تمامِ تفاوت‌هامان. فرزند ایران در آغوشِ خاک‌اش آرام می‌گیرد و دیگر می‌تواند استرحتی طولانی داشته باشد و تماشا کند پرچمی را که باید باد درش بوزد که زنده باد ایران. عمو رضا من از یادت نمی‌کاهم.

همرسانی کنید:

نظر شما:

security code

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان