حکایت گیلان | فردین علیخواه*_ این روزها به تدریج در برخی از خانهها شاهد نصب «آسمان آبی مجازی» هستیم، یعنی وقتی به بالای سرمان نگاه میکنیم نه آسمانِ آبی واقعی بلکه تصویرِ آسمان آبی را میبینیم.
شرکتهای سازندۀ آسمان آبی مجازی در تبلیغاتشان تأکید میکنند که آنچه ما ساختهایم کیفیت و وضوح بالایی دارد و بسیار شبیه به آسمان واقعی است. میگویند درست است که واقعی نیست ولی در شباهت به واقعی، چیزی کم ندارد.
آنچه قابل تأمل به نظر میرسد آن است که اغلب این شرکتها در کلانشهرهایی قرار دارند که دیگر آسمان آبی ندارند و در حقیقت قرار است آسمان آبی مجازی، بین ما و آسمان شهری قرار گیرد که دیگر به دلیل آلودگی آبی نیست. این پرسش مطرح است که آسمانِ آبیِ مجازی شبیه به کدام آسمان آبی واقعی است؟ شهر که دیگر آسمان آبی ندارد!
آسمان آبی مجازی یادآور نوستالژی است، و در واقع یادآور روزگاری است که آسمان شهر آبی بود. آسمان آبی مجازی نقش دلخوشکنک را دارد. با دیدن تصویر آسمان آبی دلمان را خوش میکنیم که حداقل بالای سرمان تصویر آسمان آبی را داریم.
برخی از این شرکتها ابرهایی همچون پنبه سفید نیز در دل آسمان آبی مجازی جای دادهاند تا ما ببینیم و خوشحال شویم ولی چرا باید کتمان کرد که این فقط تصویر است، تصویری جذاب از واقعیتی که دیگر وجود ندارد!
به جز تصویر لحظهای کلمه تزویر نیز از ذهنام عبور کرد. در این مثال امری که تصنعی و ساختگی است قرار است در جای امری واقعی بنشیند. کسانی را میشناسم که در خانه به مبل لم میدهند و هدفون در گوش، به صدای شُر شُر آب گوش میدهند و به آسمان آبی مجازی خیره میشوند: هم صدای آب مجازی است و هم تصویر آسمان آبی! برخی دیگر یک گام جلوتر رفتهاند.
وسایل اولیهای نظیر پمپ آب و کاسههای سفالی تهیه کردهاند و با آنها در گوشه خانه آبنمایی کوچک ساختهاند تا با صدای آب آرام گیرند ولی نیک میدانیم که این نیز دلخوشکنک است. این نیز کالاست و زود موجب دلزدگی میشود.
بیایید به وسایل دیگری فکر کنیم که این روزها برخی خانوادهها تهیه میکنند تا خانه خود را به جزیرهای سالم، پاک و امن در دل شهر تبدیل کنند. آنان دستگاه تصفیۀ آب میخرند تا از خود در مقابل «آبِ شهر» محافظت کنند. آنان دستگاه تصفیۀ هوا میخرند تا از خود در مقابل «هوای شهر» مراقبت کنند.
همچنین، دستگاه محافظ برق خانگی میخرند تا از وسایل خانه در مقابل نوسانات ولتاژ شهر محافظت کند. نصب دوربینهای مداربسته، در و پنجره ضد صوت، در و پنجره ضدسرقت، نصب درزگیر ضد گرد و غبار و غیره را نیز اضافه کنید.
همه اینها را باید نشانه دید، نشانۀ ناامیدی از شهر و دل بستن به خانه. گویی شهر تبدیل به هیولایی گشته که فقط باید در مقابل آن از خودمان محافظت کنیم. امید به اثرگذاری، امید به بهبود، امید به آبادانی از دلها رخت بربسته است. امیدواری به «چاردیواری» محدود شده است.
چند سال قبل درباره تراژدی «ساختمان پلاسکو» نوشتم که هر کدام از ساکنین و صاحبان فروشگاهها و مغازههای ساختمان پلاسکو بهترین امکانات را برای محل کسب خود تدارک دیده بودند به گونهای که وقتی وارد آنها میشدیم گویی اصلاً در شهر تهران نبودیم. آنان ولی از کلیتی به نام ساختمان پلاسکو غافل شدند و در نهایت با فروریختن ساختمان، مکان امن آنان نیز فروریخت.
*عضو گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان
منبع: عصر ایران