شنبه, 17 آذر 1403
شنبه, 17 آذر 1403
روایت وحشتناک یک خبرنگار زن افغانستانی :

از ولایتی به ولایت دیگر ؛ چهار ماه در حال فرار از دست طالبان

۱۴۰۰/۰۹/۲۵ ۱۶:۲۷ چاپ

حکایت گیلان | «از آنکه بگویم مجبور شده‌ام به ترک افغانستان فکر کنم، دلم می‌شکند. من درخواست پناه‌جویی به کشورهایی که متحدان ما بودند دادم تا زنده بمانم و به کارم ادامه دهم» این صحبت های یک خبرنگار زن افغانستانی است.

 به نقل از گاردین، به داستان خبرنگار زن افغان که در ماه اوت، زمانی که افغانستان به دست طالبان افتاد و مجبور به فرار شد، بازمی‌گردیم. او دیگر بدون به خطر انداختن جان‌عزیزانش قادر به بازگشت به خانه نیست، تلفن‌های تهدیدآمیزی دریافت می‌کند و همچنان چهار ماه است در این کشور مخفی شده است.

من یک خبرنگار زن افغان هستم و بیش از چهار ماه است که از دست طالبان فرار می‌کنم. من در چندین خانه امن و خانه‌های افرادی که به من پناه دادند زندگی کرده‌ام. مدام از ولایتی به ولایت دیگر، از شهری به شهر دیگر در حال حرکت هستم تا گرفتار نشوم.
طالبان دو سال است که من و همکارانم را به‌خاطر گزارش‌هایمان که جنایات آنها را در ولایتمان افشا می‌کرد، تهدید به مرگ می‌کنند. اما زمانی که کنترل مرکز ولایتمان را به دست گرفتند، شروع به دستگیری افرادی کردند که علیه آنها صحبت کرده بودند. تصمیم گرفتم برای امنیت خودم و خانواده‌ام فرار کنم. خانه کودکی و خانواده‌ام را بدون آنکه بدانم چه زمانی برمی‌گردم و یا چه سرنوشتی در انتظارم است، ترک کردم. در ۱۵ اوت، پس از فرار «اشرف غنی» رئیس‌جمهور وقت از کشور، طالبان به کابل رفتند و کنترل پایتخت را به دست گرفتند و بسیاری از ما در برابر هوس‌های این گروه انتقام‌جو و خشن آسیب‌پذیر شدیم.
بعد از سه ماه، برای اولین‌بار مادرم را در بازاری و در یک فضای عمومی شلوغ دیدم. هر دوی ما برقع آبی بلندمان را نه اینکه یک الزام برای زنان در ولایت من باشد، بلکه برای اجتناب از شناخته شدن و گرفتار شدن توسط طالبان که اکنون کشور من را در کنترل دارد، پوشیده بودیم.
در اوایل ماه اوت مادرم به من کمک کرد تا وسایلم را جمع کنم تا بتوانم از دست نیروهای در حال پیشروی طالبان که ولایت من را تصرف کرده بودند، فرار کنم. او به من جرات داد که بروم تا گرفتار مبارزانی که کسانی مانند من که از آنها انتقاد می‌کنند برایشان غیر قابل بخشش هستند، نشوم.
اولین‌بار که او را در بازار دیدم، خواستم چادرم را کنار بزنم و فقط بغلش کنم. او به من اشاره کرد که ساکت باشم، دستم را گرفت و مرا به فروشگاهی در همان نزدیکی برد. او می‌دانست که شناخته شدنم بسیار خطرناک است. داخل مغازه که متعلق به یکی از اقوام بود، مرا محکم گرفت و صورتم را بوسید. من او را برای مدت طولانی در آغوشم نگه داشتم. حرف زدیم و گریه کردیم خیلی حس خوبی داشت انگار بعد از مدت‌ها چیز بسیار با ارزشی را پیدا کرده بودم.
من خسته‌ام از فرار کردن و پنهان شدن. من از التماس کردن به دوستان و اقوام تا مرا در خانه‌هایشان پنهان کنند، خسته شده‌ام. چهار ماه است که مثل یک توپ فوتبال در کشور به این‌ور و آن ورمی‌روم. از زندگی‌ام خسته هستم.
وضعیت روحیم خیلی بد است. شب ها نمی‌توانم بخوابم و وقتی چشمانم را می‌بندم کابوس می‌بینم. من در این زندگی ارزشی پیدا نمی‌کنم. من نمی‌توانم برای حمایت از خودم کار کنم. من نان‌آور خانواده‌ام بودم و حالا آنها از گرسنگی می‌میرند، درحالی‌که من برای زنده ماندن به افراد دیگری وابسته هستم. من حتی برای افرادی که در خانه‌هایشان را بر روی من می‌گشایند، احساس ناراحتی می‌کنم. بسیاری از آنها بیکار هستند و به‌سختی می‌توانند خانواده خود را تأمین کنند. چگونه می‌توانم توقع داشته باشم که شکم من را هم سیر کنند؟
من نمی‌توانم بدون آنکه امنیت همه کسانی را که دوستشان دارم و به آنها اهمیت می‌دهم به خطر بیندازم به خانه یا زندگی قبلی خود برگردم. در روزهای پس از سقوط کابل، طالبان چندین بار به دنبال من به خانه پدری‌ام رفته است. حتی در ماه‌های قبل از سقوط کابل، در سازمان رسانه‌ای که من در آن کار می‌کردم تهدیدهایی دریافت کرده بودیم که از کارمندان زن می‌خواستند دست از کار بکشند.
والدینم به طالبان گفته بودند که در جریان تخلیه ماه اوت، کشور را ترک کرده‌ام. اما حرف آنها را باور نکرده‌اند و به من زنگ می‌زنند. آنها به من می‌گویند اگر مرا پیدا کنند مرا خواهند کشت. شماره‌هایی را که با من تماس می‌گیرند مسدود می‌کنم، اما آنها از شماره‌های دیگری و یا در واتس‌اپ و دیگر پلتفرم‌های پیام‌رسان با من تماس می‌گیرند. تا کنون بیش از صد شماره را مسدود کرده‌ام، اما آنها از شماره‌های جدید تماس می‌گیرند. برایم پیام‌های صوتی حاوی تهدیدهای وحشتناک می‌فرستند و به من می‌گویند که چه‌کارهای وحشتناکی با من خواهند کرد.
یکی از همکاران به من گفت که آنها می‌توانند من را از طریق این تماس‌ها با استفاده از جی‌پی‌اس پیدا کنند. یکی از همکاران سابقمان اخیراً توسط طالبان پیدا شده است و آنها ادعا می‌کنند که او را با استفاده از جی‌پی‌اس تلفنش ردیابی کرده‌اند. نمی‌دانم درست است یا نه اما می‌ترسم من را پیدا کنند.
آنها همچنین پدر و مادرم را مورد آزار و اذیت قرار داده‌اند و به آنها گفته‌اند که می‌دانند من هنوز در کشور هستم زیرا تلفنم فعال است. به پدرم می‌گویند اگر مرا بگیرند، پدر و مادرم را هم به‌خاطر دروغ گفتن به آنها تنبیه می‌کنند.
زنانی که قبلاً بخش بزرگی از زندگی سیاسی و اجتماعی شهر من بودند، اکنون در خانه‌های خود زندانی هستند. برخی نیز به دلیل سخنانشان علیه طالبان در زندان به سر می‌برند. معلمان و اعضای جامعه مدنی که قبلاً بخش فعالی از زندگی عمومی ما بودند، اکنون غایب هستند و برای زنده ماندن تلاش می‌کنند.
من هرگز پناهنده نبوده‌ام. من هرگز آرزو نداشتم که در جایی غیر از کشور خودم و در کنار خانواده و دوستانم زندگی کنم و به مردمم خدمت کنم. چهار ماه گذشته سخت‌ترین و وحشتناک‌ترین ماه‌های زندگی من بوده است. تنها فرصتم دیدار با مادرم بوده است که به من نیرو و انگیزه داد تا ادامه دهم.
از آنکه بگویم مجبور شده‌ام به ترک افغانستان فکر کنم، دلم می‌شکند. من درخواست پناه‌جویی به کشورهایی که متحدان ما بودند دادم تا زنده بمانم و به کارم ادامه دهم. من نمی‌توانم این‌گونه زندگی عشایری داشته باشم. من نیاز به کار دارم تا از زندگی خودم و خانواده‌ام حمایت کنم. من باید به جامعه کمک کنم تا اشتباهات بسیاری از مردان در قدرت را اصلاح کنم. من باید زنده بمانم.

منبع: صبح ما

همرسانی کنید:

نظر شما:

security code

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان