حکایت گیلان | سیاوش کاظمی_ بالاخره پس از رایزنی های مختلف تکلیف استاندار مشخص و حال نیز بازار احوالپرسی ها داغ میباشد، ما نیز حسب وظیفه رسانه ای خواستیم گپی صمیمی و دور از هرگونه حواشی داشته باشیم.
جناب استاندار ما نیز خوشحال از حضور استانداری بومی هستیم تا پژواک صدای مردمان این مرزو بوم که به خاطر نداشتن نیرویی مناسب در اتاق فکر کشور به خودشان برمیگردد، لااقل توسط یک مقام عالی استانی که آشنا به زبان گیلکیست شنیده شود.
اما جناب عباسی، امروزه حال گیلان سبز بهاری از فرط تحمل سختیها تبدیل به حال زرد پاییزی شده و در حوزه های مختلف با مشکلات متعددی روبروست و چنین به نظر میرسد شما روزگاری آرامی را نخواهید داشت.
جناب عباسی نمیدانم از کجا شروع کنم از عملکرد ضعیف برخی مدیران استانی یا درد مردم.
جناب استاندار از اتاقتان بیرون آمده و بدون محافظ و اطلاع در ادارات کل و فرمانداریها حضور پیدا کنید تا ببینید چه اوضاع نابسامانی را شاهد هستیم.
جناب استاندار کشاورزی در استان حال خوبی ندارد از هزینه های تولید برنج تا کاهش 90 درصدی محصولاتی همچون توتون و غیره و نابودی صنعت ابریشم که متاسفانه و بر اساس شنیده ها رد پای برخی افراد بزرگ نیز به چشم میخورد.
جناب استاندار میدانید سن ازدواج فرزندانمان به چه عددی رسیده است؟
آیا میدانید اوقات فراغت فرزندانمان چگونه میگذرد؟
بیکاری کمر جامعه را شکسته و حاصلی جز اعتیاد جوانانمان نداشته است ، امروز دیگر گریه های ناشی از نگرانی سرنوشت عزیزانمان معطوف به مادران نیست، امروز چشمان پدران آشکبارتر از چشمان مادران سرزمینم شده است.
جناب استاندار نه من قصد دارم فیلم هندی را کارگردانی کنم ونه از شما و یا هیچ کس دیگر انتظار معجزه دارم اما میتوانید لااقل فارغ از هرگونه تبعیضات سیاسی و بدور حواشی و دخالت عده ای که سالهاست در استان یکه تازی میکنند و با بکار گرفتن نیروهای متخصص و متعهد، گام بزرگی بردارید تا مردم با خود این شعر را زمزمه نکنند
حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت با اشک غم کوه امیدم کاه شد
گفته بودی یوسف گمگشته بار اید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
و اما یک توصیه به صندلی شما و آن اینکه هر روز صبح به یادآوری کند قبل از شما شخص دیگری اینجا می نشست و موقع رفتن نیز بگوید امکان دارد فردا شخص دیگری اینجابنشیند.