به گزارش حکایت گیلان | مسعود شفیعی_ در رنسانس علومی که انسان به فکر زندگی در مریخ است و یا تولید ابر کامپیوتر کوانتومی را در فکر خود می پروراند، شاید زندگی شیرین تر از آن باشد که هر کسی از شهد آن بگذرد و داد آزادی خواهیش گوش تمام محاسبه گران دنیا را کر نماید. بی شک گذر از شراب ناب فرانسوی در شانزالیزه و یا چرخ فلک بزرگ لندن، دیدن عجایبی همچون آبشار نیاگارا در مرز کانادا و آمریکا و یا قدم زدن در خیابان های لاس وگاس برای تو بعد از درس خواندن در بریتانیا کار سهلی بود که از آن گذشتی و به مقام رسای دفاع از مام وطن پرداختی. اجازه دهید کاری که تو انجام دادی را در بین اساطیر بگردیم و بچرخیم و شاید همچون تو پیدا کنیم و تو را آخرین به جا مانده از تفکرات کرامات انسانیت نام ببریم. قلندری که شاید تو را باید آخرین قلندر زمانه نامید. در زمانه ای که کودک از شدت سرما یخ زده و ما انسان ها به فکر زندگی خود بدون کوچکترین گزندی به خود هستیم و بجای تصرف قلوب به فکر تعدد پسندهای مجازی خودمان هستیم، تو آقازاده ای هستی که ردای پدر بر تن کردی و همچون شیر در دره ای که نامش به پنجشیر مزین است میدرخشی.
بی شک اجازه قضاوت به ما نیست که تمسخر کنیم افرادی را که به بال طیاره ای آویزان شده و حق حیات بی دغدغه را بر خود واجب می دانند. اما سکوت امروز گناهی نا بخشودنی است بر ما اگر آزاد مردی چون تو را ببینیم و حق مطلب را بر تو ادعا نکنیم. زیست گذر باید کرد در این جهان و لذت باید برد از ایام و بچرخیم و بگردیم تا حقایق دنیا به کام همگان باشد ولی در گذر زمان بر چرخ اهریمن باید سنگ زد و گاهی یادآور شد که هستند دژخیمانی که طالبانه دنبال کفر مردم بجای رسیدن به حقانیتی انسانی می باشند.
راستی یادم رفت در میان آتش و گلوله، خون و خیانت کمی به جای ما مردگان زنده تاریخ حافظ، سعدی، مولانا و فردوسی بخوان ...