به گزارش حکایت گیلان | این مجموعه داستان توسط فرهاد رحمانینیا تالیف شده و شامل 16 داستان کوتاه است که چاپ اول آن در فروردین 1400 توسط انتشارات فرهنگ ایلیا روانه بازار کتاب شد.
مجموعه داستان «پسر رشتی» شامل یک دیباچه باعنوان «سرای گلشن» میباشد که برای آشنایی مخاطب با شخصیتها و فضای داستان که بهصورت سریالی حول شخصیت اصلی داستان «رحیم» و ماجراهای جالبی که طی پنج سالِ نخست دورهی تحصیلی ابتدایی برایش پیش میآید، میچرخد. پسری که نویسنده دنیا را از دریچه چشم او به خواننده نشان میدهد. زمان و مکان داستان بهطور کامل و دقیق در دیباچه برای خواننده مشخص میشود.
"برف، برف، برف. در بهمنماه 1350 سه روز بود که بیوقفه برف میبارید و همهجا سفیدپوش و همه مردم خانهنشین شده بودند. وقتی رحیم از پنجره مشرف به باغِ جمالآباد نگاه میکرد، دیگر هیچ اثری از کلبه سرایداری تراب که در انتهای باغ قرار داشت، نبود و فقط یکجور سفیدی بیانتها را میدید که نوک برخی درختان مثل قارچ از آن بیرون زده بود.”
با یک انتخاب هوشمندانه، نویسنده بر مدار خاطرهی جمعی، نقطه آغاز داستان را برف سنگین سال 1350 رشت انتخاب میکند. در همین جاست
مخاطب با شخصیتهای اصلی داستان آشنا میشود: «سید مرتضی» پدر خانواده، مردی بلند قد، چهارشونه، لوطی مسلک، کمی تندخو ولی خوش قلب که به تازگی از روستا به شهر آمده و ابتدا نگهبان گاراژ بوده و با لیاقتی که از خودش نشان دادهاست، راننده مینیبوس شخصی به نام «حاجی عباسی». «حاجی عباسی» در طول داستان، تاثیر مثبتش روی خانواده «سید مرتضی» آشکار میشود.
«مهری» همسر صبور «سید مرتضی» و مادر خوب خانواده که امورات خانه و بچهها بر عهده او میباشد. «مادربزرگ» هفتاد ساله که در چند خط، نویسنده، شخصیتپردازی شفافی از آن ارائه میدهد. «آذر» فرزند بزرگ خانواده که سیزده سال دارد و مادر که نگران رسیدن دخترش به سن ازدواج است، همیشه تو فکر تهیه جهیزیه برای او است. «رحیم» که داستانها از نگاه او نوشته شده، پسری هفت ساله است که به تازگی دانشآموز کلاس اول ابتدایی شدهاست. «احمدرضا» که پسر دو ساله خانواده است و نقش کمرنگتری نسبت به بقیه کاراکترهای داستان دارد. این خانواده در خانهای با دو اتاق، در یکی از باغهای غرب شهر به تازگی آباد شده، زندگی میکنند.
نویسنده تا اینجا تکلیف خودش را با زمان، مکان و شخصیتها مشخص میکند و تصویر شفافی را برای مخاطب خلق میکند. تصویری که ادامه داستانهای کتاب به خوبی بهکار خواننده میآید. این مشخصهها نشان میدهد که با داستانی با مشخصههای رئالیستی مواجه هستیم. توصیف و تفسیر اتفاقات زورمرهی زندگی از نگاه متعجب و کنجکاو «رحیم»، که بهصورت تجربی با پدیدهها مواجه و بزرگ میشود و بزرگشدن «رحیم» را مخاطب سال به سال میبیند، یکی از نکات قابل توجه نویسنده است که توانستهاست ضمن اینکه خودش را جای «رحیم» کلاس اول بگذارد، توانسته خودش را جای «رحیم» کلاس دوم، سوم، چهارم و پنجم بگذارد.
طی داستانها، حرفها و نگاهها از دل دورانی که نویسنده با بیان تاریخ و مشخصههای اقلیمی مانند، نامبردن خیابانها، محلات و شهرهای استان_که در داستانهای مدرنِ امروزی، نویسندگان کمتر به آن میپردازند و مخاطب با مکان وقوع حوادث و پیشامدهای داستان آشنایی ندارد و نمیداند عناصر داستان کجا قرار دارند_ آن را توصیف کردهاست، بیرون میآید و همین موضوع آن را باورپذیر میکند. این باورپذیر بودن، مسئله مهمی در هنر و ادبیات محسوب میشود. هنرها، چه انتزاعی چه انضمامی، وقتی برای مخاطب به خوبی باورپذیر باشند، موفق هستند. و این باور و پذیرش مخاطب بهدلیل قلم روان رحمانینیا و وجود روح خاطره جمعی و نوستالژی در کالبد تمام داستانهای کتاب است.
نویسنده: محمدهادی مرادی