حکایت گیلان | مقصود فراستخواه - آزموده را آزمودن خطاست. ١- خشونت، بد و زیانبار است؛ چه خشونتی به نام اعتراض در شهر و چه به ویژه خشونت های ساختاری و نمادین در نحوه سیاستگذاری و تصمیم گیری و ادارۀ کشور اعم از امور داخله و خارجه.
٢- شکاف ملت–دولت، درد مزمن ماست و بار کجی است که به منزل نمی رسد؛ به بیگانگی و شقاق و سوء تفاهم می انجامد، چنانکه به هر بهانه ای ثبات سیاسی برهم می خورد، بدخواهانی از داخل و خارج موج سواری می کنند، از آب گل آلود ماهی می گیرند و کشور از وحدت سرزمینی و همبستگی اجتماعی، پیشرفت و توسعه بازمی ماند.
٣- ناگفته پیداست که شهروندان باید بتوانند نقدها و اعتراضات خود را دربارۀ همه امور و دربارۀ سرنوشت خویش به صورت قانونی و علنی و سیستماتیک ابراز کنند و الّا نه تنها حقوق و نفوس و حیثیات انسانی و عدالت اجتماعی له می شود بلکه فساد سیستماتیک به راه می افتد، بستری برای رادیکالیسم فراهم می آید و سیکل های معیوبی شکل می گیرد.
۴- «حکمروایی خوب» با «بلوغ سیاسی جامعه» دو روی یک امرند و تنها از رهگذر این زوج واژه است که یک ملت-دولت پا می گیرد و یک کشور به عقلانیت و پایداری می رسد. آزموده را آزمودن خطاست.
۵- بزرگترین «سرمایۀ اجتماعی» برای بقای ملک و ملت، اعتماد جامعه به نهادهای تصمیم گیری و حکمروایی است. بی اعتمادی همواره زمینه ساز سوء تفاهمات سیاسی و تعارضات بنیان برانداز می شود. اما اعتماد را به بهانه ندهند بلکه حکومتیان اند که باید اسباب تدبیر و بزرگی فراهم بیاورند.
۶- برای اینکه در یک کشور، تعارضات بموقع رفع شوند و اختلافات به نحو رضایت بخشی حل شوند و کارها به اینجا که هستیم نکشد، چه باید کرد و چه باید می کرد؟ تنها راه آزموده شده این است: وجود نهادمندِ سازمانهای اجتماعی و محلی و مدنی و سمنیِ آزاد و قوی و مستقل، و رسانه ها و تریبون های شهری و ساز و کارهای همه پرسی که حوضچه های آرامشی باشند برای تجمیع و تقطیر مطالبات، و انتقال سازمان یافته و نافذ و مؤثر آنها به بدنۀ مدیریتی و حکومتی کشور و احقاق حقوق حقۀ مردمان، جامعه ای قوی و فعال و دولتی خوب و پاسخگو.
ما راهی جز تغییر ساختارهای اجتماعی و اصلاح نهادهای مان نداریم و گرنه به اردوگاه ملتهای نگونبخت ملحق می شویم. این درخورِ ایرانیان با همۀ غنای تمدنی و تنوعات قومی و فرهنگی شان نیست. ساختارها نه مقدس اند و نه غیرقابل تغییر. امروز دانش جامعه شناسی نشان می دهد که ساختارها سرشتی تکوینی دارند و می توانند تحول یابند و توسعه پیدا بکنند. جای خود را به ساختارهایی بهتر برای نیکبختی اجتماعی ایرانیان بدهند؛ به یک شرط؛افزایش سطح عقلانیت در جامعه و ارتقای سطح خلاقیت و کنش ارتباطی و انتقادی در آن.
جامعه باید خود را به درجات پختگی و بلوغ بکشد تا بدون خشونت از عهده اصلاحات اساسی ساختاری بربیاید. چگونه؟
اصلاح نهادهاوشرایط اجتماعی؛ اولا به پشتوانۀ پرورش احساسات انسانی(نه تحریکْ بلکه توسعۀ احساساتِ معقول و هوش هیجانی مردمان).ثانیاً به پشتگرمیِ توسعۀ ادراکات مان و ظرفیتهای بازاندیشی و آینده اندیشی مان. تأمل در باورها و عقایدِ نابالغی مان، مفروضات نیازمودۀ مان، توسعۀ نظام معرفتی و عادتواره ها و ابتکارات مدنی و محلی و سَمَنی و شهری و صنفی وحرفه ای و جمعی مان.
دریغ است ایران که ویران شود