اختصاصی حکایت گیلان | محمدهادی مرادی
«جشنواره ریفکینRifkin’s Festival » جدیدترین ساخته وودی آلن، یکی دیگر از آن داستانهایی است که تداعی کننده جهان این کارگردان در سالهای اخیر است؛ فیلمی سرخوش همانطور که از آلن انتظار میرود.
با اینکه طرفداران سینمای وودی آلن( من جمله خودم) قطعا از تماشای این فیلم لذت خواهند برد، اما شاید اگر آلن هنوز در دوران اوج خود در دههی 70 و 80 بود داستانش را عمیقتر و با روایتهای تلخ شیرین بهتری به نمایش میگذاشت اما در این فیلم شخصیتپردازیها آنچنان که باید و شاید عمیق نیستند و مخاطب تا حدی با کلیشه مواجه است و بعضی از دیالوگها هم وام گرفته از فیلمهای قبلی آلن هستند که عینا در این فیلم نیز استفاده شدهاند؛ اینها همگی نشان از خستگی وودی آلن در پرداخت به جزییات و ظریفکاریهای فیلمنامه دارد. اما با تمام این وجود چند فیلمساز را میشناسید که در این سن و در هشتاد و چندسالگی هنوز هم آثارشان نکات تاملانگیز و شخصیتهای همدلیبرانگیز و سکانسهای طنز باطراوت و مهمتر از همه احترام به سینما را داشته باشد؟
وودی آلن موجود عجیبی است. او یکی از تلخترین نگاهها را به زندگی دارد و با وجود نگاه بدبینانهاش شما را متوجه مضحکی برخی از موقعیتهای زندگی میکند جوری که به آنها میخندید و به فکر فرو میروید. شاید دیگر نمیشود انتظار آثار غالفگیرکننده و هنجارشکنی مثل«آنیهال Annie Hall 1977»، «منهتن Manhattan 1977»، «جنایات و جرمها Crimes and Misdemeanors 1989» و «هانا و خواهرانش Hannah and Her Sisters 1986» را از وودی آلن داشت اما دست کم میتوان مطمئن بود که او همچنان حرفی برای گفتن دارد و شما را نا امید نمیکند.
با تمام این تفاسیر طبیعتا «فستیوال ریفکین Rifkin’s Festival 2020» در مقایسه با ساختههای قبلی این هنرمند، ضعیفتر است؛ ولی آلن توانسته از اثر تینیجری پیشین خود «یک روز بارانی در نیویورک A Rainy Day in New York 2019» عبور کند و بار دیگر دغدغههای متعالی خود را در قالب یک فیلم و شخصیتهای مطلوبتر و نزدیکتر به خود بیان کند.
این فیلم حال و هوا و ارجاعاتی از فیلمهای قبلی آلن نظیر، «ستاره مشهور Celebrity 1998»، «ویکی کریستینا بارسلونا Vicky Cristina Barcelona 2008»، «نیمه شب در پاریس Midnight in Paris 2011» دارد که برای دوستداران و دنبالکنندگان سینمای آلن جذاب خواهد بود.
جدای از این، آلن در این فیلم به بزرگان و فیلمهایی که دوستشان دارد ادای دین اساسی کرده است. او با بازآفرینی سکانسهای مشهورشان مخاطبان و دوستداران سینمای کلاسیک را برای لحظاتی هم شده به دوران پر فروغ دهه 40 و 50 سینما و به فیلمهای اینگمار برگمان، فریدریکو فلینی، اورسون ولز، فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار میبرد. میتوان گفت این فیلم دربارهی عشق به سینما و ادبیات نیز است.
آلن اینبار به سراغ یک منتقد و روشنفکر شکستخورده، مورت ریفکین، رفتهاست (منتقد فیلمی که از خودش ناامید شده و نمیتواند رویای نوشتن یک رمان ماندگار را عملی کند و از سینمای در حال گسترش نالان است و در حسرت دوران اوج سینما روزگار را سپری میکند.) و در طول فیلم شما را بههمراه مورت با آثار بزرگان سینما و ادبیات مواجه میکند.
از ادامه این بخش ممکن است خط داستانی و برخی اتفاقات فیلم لو برود!
الگوی کلی فیلم از همان ابتدا و با شروع تیتراژ مانند آثار قبلی آلن است؛ تیتراژی ساده و کلاسیک که با فضا و فونت همیشگیاش مهری است بر شروع فیلمی از وودی آلن. داستان فیلم نیز همانند تعداد زیادی از فیلمهای آلن پیرامون یک زوج که رابطهشان رو به افول است و در حال فاصله گرفتن از هم هستند، میچرخد.
یک مدرس و منتقد سینما به نام مورت ریفکین با بازی «والاس شاو» به همراه همسرش با بازی «جینا گرشان» که مدیر روابط عمومی یک شرکت سینمایی است، به اسپانیا میروند تا در جشنوارهی سینمایی سن سباستین شرکت کنند. سو که مدتی است برای یک کارگردان جوان و تازه مشهور شده به نام فیلیپ «لوئیس گارل» تبلیغ میکند، بیشتر وقتش را با وی میگذراند و شیفتهی سبک فیلمسازی و شهرت وی شدهاست. از سوی دیگر مورت که از رفتار همسرش ناخرسند و به او مشکوک شده است، تصادفا با پزشکی به نام جوانا «النا آنایا» آشنا میشود و...
همانطور که اشاره کردم این فیلم صرفا دربارهی یک رابطهی به آخر خط رسیده نیست بلکه دغدغهها و سوالات همیشگی وودی آلن دربارهی زندگی، مرگ، روابط شخصی و عاطفی، ادبیات، سینما رد پایشان در این فیلم نیز دیده میشود و آلن زندگی را با الهام از تفکرات اگزیستانسیالیستی، پوچ و بیمعنی میداند. همانطور که در بخشی از فیلم، مورت از افسانهی سیزیف و کتاب آلبرکامو حرف به میان میآورد. افسانهای که به مردی اشاره دارد که سنگی را با زحمت و تلاش طاقتفرسا مدام به بالای کوهی میبرد و وقتی به نوک آن قله رسید سنگ پایین میافتد و کار از ابتدا آغاز و تکرار میشود.
در طول فیلم مورت بارها و بارها در خواب و ناخودآگاه به فیلمهای محبوبش میرود که لحظات خاطرهانگیز، جذاب و بامزهای را رقم میزند؛ ابتدا در دوران کودکی و خردسالیاش به فیلم «همشهری کین Citizen Kane 1941 » میرود. با نمایی از کاخ برفی و بازی با رزباد (سورتمه چارلرز کین). سپس خود را در قامت گویدو انسلمی فیلمساز شکستخوردهی فیلم «هشت و نیم ½ 81963 » ساختهی فریدریکو فیلنی میبیند و پدر و مادر خودش را میبیند و در همین بین دلایل شکستخوردنهای مورت هم به مرور برایش معلوم میشود. سومین فیلمی که مورت خودش را در آن میبیند «ژول و جیم Jules and Jim 1962 » ساخته فرانسوا تروفو، کارگردان محبوب فرانسوی آلن است که مورت خودش و همسرش را بههمراه فیلیپ در سکانس معروف دوچرخهسواری فیلم میبیند. مورت در فیلم «از نفس افتاده Breathless 1960» ساخته ژان لوک گدار کاملا از سردی و به انتها رسیدن رابطه زناشویی خود آگاه میشود. در سکانسی از فیلم «پرسونا Persona 1966 » ساخته اینگمار برگمان، که آلن بارها ارادت خود را به او ابراز کردهاست، همسر مورت اعتراف میکند که قصد خیانت به مورت را دارد و دیالوگ جوانا که در اوج جدی بودن فضا یکی از بامزهترین سکانسهای فیلم را رقم میزند. وقتی به سراغ دیگر فیلم برگمان «توتفرنگیهای وحشی Wild Strawberries 1957» میرویم مورت در مکالمهای که بین برادرش و معشوقه سابقش که اکنون زن برادرش هست رخ میدهد متوجه میشود علت تمایل نداشتن معشوقهاش به او علاقه افراطیاش به فیلمهای هنری و سوالهای اساسی دربارهی زندگی بوده است و به خواستههای معشوقهاش که گذراندن اوقات خوش و شاد در کنارش بود توجهی نداشت.
در سکانس مشهور میز شام « ملکالموت لوییس The Exterminating Angel 1962 » ساخته بونوئل، همهی کارکترهای فیلم دور میز جمع شدهاند و یکی از تاملبرانگیزترین سکانسهای فیلم رقم خوردهاست.
جذابترین ارجاع فیلم هم در آخر فیلم رقم میخورد. جایی که در کنار دریا کریستوفر والتز در نقش مرگ در سکانس معروف «مهر هفتم The Seventh Seal 1957 » ظاهر میشود و به بازی شطرنج با مورت مشغول میشود و پیش از ناپدید شدن از راهکارهای مقابله با مرگ برای مورت حرف میزند. صحنهای که یکی از بامزهترین شوخیهایی است که امکان داشت با چنین فیلم تلخ و سنگین برگمان کرد.
وودی آلن بار دیگر به مخاطبانش نشان داد به عنوان یک فیلمساز پست مدرن چقدر به پوچی زندگی باور دارد اما همهی عقایدش را در قالب شوخی و طنز طوری ارائه میهد که آدمی به فکر فرو رود.
به هر حال فیلم جشنواره ریفکین، بدون شک یکی از بهترین آثار کارنامه کاری وودی آلن نیست. فیلمی که تکرار همهی آن چیزهایی که چند دهه در فیلمهای آلن دیدهایم و پیچیدگی و چابکی خاص و متفاوتی در آن نمیبینیم. اما برای طرفداران سینما و فلسفهی آلن و آنان که دنبال خاطرهبازی با سینمای کلاسیک هستند قطعا فیلم مفره و قابلقبولی خواهد بود.