به گزارش حکایت گیلان | کشتی مسافربری کوچک شوروی «پیونیر» در ساحل غازیان لنگر انداخته بود تا مهمانان دولت شوروی را خود جای دهد. جمعی مرکب از مامورین گمرک و دوستان مسافرین و چند تن از مامورین شوروی نیز روی اسکله برای انجام مراسم بدرقه دیده میشدند، یک مشت چمدان هم جلوی کشتی روی اسکله ریخته شده و همه حاضر بودند تا ساعت حرکت فرا رسید، ناگهان پیغامی از روسی به فارسی ترجمه شد: «آقایان باید بلیت کشتی خریداری کنند!»
قیافهها برافروخته و عصبانی شد، یعنی چه؟ ما مهمان و مدعو دولت شوروی هستیم، خرید بلیت چه موضوع دارد، به رئیس کشتی مراجعه شد، گفت: «بیتقصیرم، دستوری ندارم. کشتی را آوردهام که مدعوین مسکو را ببرم اما برای بلیت کشتی دستوری ندارم.»
از اینجا حرف یک کلام است، چون و چرا حاصلی ندارد. او مطیع دستور و اوامری است که به او داده میشود و کمترین تخطی را جایز نمیشمارد. لیکن تکلیف ما چیست؟ اگر نظیر این دستور تا مسکو به مامورین داده شده باشد چه خواهد شد؟
همه مات و مبهوت یکدیگر را نگاه کردند و از این درآمد نامطبوع متاثر شدند و ساعتی بعد هیچیک از مسافرین پای کشتی نبودند همه با چهرههای گرفته به منازل خود بازگشتند تا تکلیف روشن شود. تکلیف جز با خرید بلیت طور دیگری روشن نمیشد، اما منظور هیأت این بود که بداند آیا چنین معاملهای روزهای بعد هم تکرار میشود یا نه؟ و در نتیجه تحقیق معلوم شد مهمانی دولت شوروی، یعنی از ورود به بادکوبه تا مراجعت به بندر پهلوی، فاصله بندر پهلوی تا باکو در برنامه پذیراییها نیست. ساعتی دیگر بلیت هیأت مدعوین از قرار هر یک نفر هزار و هفتصد و پنجاه ریال به وسیله آقای چیتساز خریداری شد و به این پیشآمد پایان داد.
سه ساعت بعدازظهر روز جمعه ۸ فروردین بود که پیونیر از اسکله بندر پهلوی [انزلی] جدا شد، از مرداب خود را بیرون کشید، پرت پهلوی را پشت سر گذاشت و داخل آب شور خزر گردید و کمکم پهلوی با زیباییهایش از نظر دور شد و مسافرین در سالن کوچک کشتی که با رومیزی و پردههای سرخ و عکس پیشوایان شوروی تزئین شده بود دور هم جمع شده و از هر طرف سخن میگفتند و بلندگوی کشتی هم نغمات قفقازی و گرجی را مرتب مینواخت. ناگهان یکی از آن جمع دوازده نفری قیافه جدی به خود گرفت و گفت: «آقایان پیشنهادی دارم؛ فردا پیش از ظهر یعنی بعد از ۲۲ ساعت ما به باکو میرسیم، در آنجا مخبرین جراید ما را احاطه میکنند و ما را سوالپیچ مینمایند، باید معلوم شود بازرگانان چه بگویند، روزنامهنویسها چه جواب بدهند، رئیس هیأت چه بگوید. اینها مسائل مهمی است که باید پیشبینی کرد و غافلگیر نشد، چه بدون تردید موضوع نفت در صدر سوال خبرنگاران قرار گرفته و به این قسمت اهمیت فراوان میدهند و باید فکر تهیه جواب بود.»
مدتی در این باره بحث شد و به این نتیجه رسیدیم که نفت ایران با نقش بزرگی که در تجارت و صادرات ما دارد حقا از حدود کار یک هیأت اقتصادی خارج نیست، لکن به واسطه پیچیدگی موضوع و اینکه اختیار آن پس از ملی شدن به دست دولت آمده، ما نه اختیار گفتوگویی در این باره داریم و نه از فکر و نقشه دولت باخبریم و نه میدانیم آینده آن چه خواهد شد. در این صورت چه ضرورت دارد خود را به این موضوع آشنا کنیم و بهتر است گفته شود که درباره نفت چون دولت دکتر مصدق مستقیما مداخله دارد و این هیأت هم از جانب دولت نیست اختیاری در این باره ندارد.
بعد درباره سایر مسائل و مطالب تصمیمات گرفته شد و هیأت سخنگویانی انتخاب کرد که فقط آنها با روزنامهنگاران شوروی در همه جا تماس بگیرند تا صورت منظمی پیدا کند و حرف بیهودهای زده نشود و دنباله صحبت در اطراف کارهای کنفرانس و تدارک مطالب به روز بعد موکول گردید.
یک ساعت به ظهر روز شنبه بود، باکو با چاههای نفتش که مانند جنگلی از دور خودنمایی میکند پیدا شد. این جنگل پر از درخت دکلهای بلند چاههای نفت بود که در ساحل و قسمتی هم روی آب، سر به آسمان کشیده و از فعالیت نفتی این منطقه و اهمیت آن حکایت میکرد.
کشتیهای کوچک و بزرگ نفتی و بارکشی سواحل باکو را پر ساخته بود، عمارات بزرگ باکو که در بین آن ساختمانهای تازهای نیز در دوره جدید دیده میشد هر دقیقه پیشتر میآمد و ما به ساحل نزدیکتر میشدیم.
قبل از اینکه کشتی پیونیر کنار اسکله گمرک باکو پهلو بگیرد در آبهای ساحلی ایستاد، طبیب و دو افسر طبق معمول به داخل کشتی شدند و گذرنامهها را بازدید کردند و دوباره کشتی به حرکت آمد و در کنار گمرک ایستاد.
عجب! پس روزنامهنویسها کجا هستند؟! نگاه کن روی اسکله فقط یک آقا و یک خانم با دو افسر ایستادهاند و دیگر پرنده و جنبندهای دیده نمیشود.
رفیق دیگر ما که روی سکان کشتی محو تماشای دورنمای باکو، که قسمت زیادی از این شهر روی تپه قرار دارد، شده بود گفت: «عجله نکنید ممکن است در خارج گمرک ایستاده باشند. محال است روزنامهنگاران ما را احاطه نکنند.» دیگری گفت: «ای آقا! شما خیال میکنید روزنامهنویسهای اینجا هم مثل روزنامهنویسهای ما و کشورهای دیگرند که حالا از سر و کول ما بالا بروند؟! اشتباه نکنید ما به خاک اتحاد جماهیر شوروی وارد میشویم. اینجا مملکت نظم و ترتیب، انضباط و دیسیپلین است. وضع اینجا با همه جای دنیا فرق دارد. روزنامهنویسهای اینجا تحت اصولی کار میکنند، اگر دستوری برای کسب خبر و مصاحبه داشته باشند حاضر میشوند و الا محال است با خارجیهایی که به کشور آنها وارد میشوند تماس بگیرند.»
دوست اولی ما که خیلی مشتاق بود جلوی دوربین عکاسها پز بگیرد هنوز مایوس نبود و معتقد بود «خبرنگاران و عکاسان جراید جلوی گمرک ایستادهاند» ولی فکر ناپختهای بود، او اروپادیده بود ولی اولین دفعه بود به خاک شوروی قدم میگذاشت و این پیشآمد برای او خیلی تازگی داشت. او هنوز از سازمانهای شوروی اطلاعی نداشت، نمیدانست چه تشکیلات عجیب و مهمی بر این کشور پهناور حکومت میکند، نمیدانست همه چیز و همه کار با یک دستگاه و یک سازمان ارتباط دارد، روزنامهنویس هم از آن سازمان و دستگاه جدا نیست.
مقارن ظهر پلههای کشتی را بالا رفتیم و روی اسکله قدم گذاشتیم. اولین کسی که به ما شادباش گفت خانم اینتوریست «مهماندار» بود. خانم اینتوریست را بیشتر ایرانیهایی که سالهای پیش از این خط به اروپا مسافرت میکردند میشناسند. خانم بسیار مهربانیست که پس از گذشت زمان درازی هنوز در کار و شغل خود باقی است با تغییراتی که مرور زمان بر قیافه محجوب او ظاهر ساخته. وی مامور است مهمانان را به گمرک راهنمایی کند، تشریفات معموله را انجام دهد، سپس وسایل استراحت آنان را در مهمانخانه بزرگ اینتوریست فراهم آورد. شخص دومی که پهلوی خانم ایستاده بود و پس از تعارف ناگهان روی اسکله باکو جلو افتاد تا هیأت وی را دنبال کنند ژوزف نام داشت. او مسئول امور اینتوریست بود.
باید گفته شود که اینتوریست موسسهایست برای جهانگردی در خاک شوروی. تشکیلات اینتوریست وسیع و در تمام کشورهای اتحاد شوروی پراکنده است. تمام مهمانخانهها، وسایل نقلیه، ترن، هواپیماها، اتومبیلهای مسافری در اختیار اداره جهانگردی اینتوریست میباشد و جزو یکی از هشتاد و چند وزارتخانهایست که مرکز آن در مسکو میباشد. ورود و خروج هیچ مسافری در خاک شوروی از زیر نظر کنجکاو اینتوریست خارج نیست؛ تمام مهمانیها، تمام مسئولیت مسافرین وارد به کشور شوروی بر عهده این سازمان وسیع است و حالا که درهای شوروی به روی مسافرین خارجی بسته شده و به قول دول اروپایی پرده آهنین اطراف کشورهای شوروی آویخته شده و اینتوریست از لحاظ مسافر خارجی نقشی ندارد، امور مسافرتی مردم شوروی بهخصوص مامورین رسمی دولت، نمایندگان و هیأتهای هر کشور جمهوری که به نقاط دیگر مسافرت میکنند، نقل و انتقال افسران و کلیه امور مربوط به مسافرتهای داخلی را انجام میدهد.
ژوزف و همکار دیگرش پس از پایان تشریفات گمرکی که با کمال احترام و بدون کوچکترین اشکال و زحمت انجام گرفت، ما را با چهار دستگاه اتومبیل سواری اینتوریست به مهمانخانه خود بردند. از چند خیابان تمیز گذشتیم، مردم را در وضع مرتب دیدیم، به جای درشکه شکستههای ۲۳ سال پیش، اتومبیلهای فراوانی در شهر دیدیم که به وسیله پلیسهای خوشلباس در سر چهارراهها هدایت میشدند. در و پنجرههای شکسته عمارات قدیمی باکود دیگر وجود نداشت، مغازهها تک و توک باز بود و از پشت شیشه امتعه و اجناس درون آن دیده میشد.
همه غرق تعجب بودند، تصور نمیکردند مردم را در وضع خوبی ببینند. خیابانها را تمیز و عمارات را با در و شیشه مشاهده کنند، درخت و سبزه و گل ببینند زیرا در چند سال پیش چنین نبود، وضع شهر و مردم و زندگی عمومی بسیار بد بود و در یک نظر کلی باکو خود را نشان داد که نسبت به سابق خیلی فرق کرده است.
منبع:انتخاب