چهارشنبه, 31 اردیبهشت 1404
چهارشنبه, 31 اردیبهشت 1404

اختصاصی حکایت گیلان | سروش علیزاده، روزنامه‌نگار: در تاریخ قدرت، گاهی سیاست‌مدارانی ظهور کرده‌اند که خود را نه صرفاً مدیران یک کشور، که حاملان پیامی آسمانی دانسته‌اند. چنین پنداری، که در نگاه اول شاید به‌سادگی به حساب توهم یا خودشیفتگی گذاشته شود، در واقع پدیده‌ای پیچیده‌تر و چندوجهی است. پرسش این است: چرا یک انسان، در جایگاه زمامدار، به این باور می‌رسد که واسطه‌ای میان مردم و خداست؟ یا خود را تجلی نوعی تقدیر می‌بیند؟

سروش علیزاده | روزنامه نگار

نخست باید از اثرات روانی قدرت گفت. روان‌شناسان از پدیده‌ای حرف می‌زنند که آن را "تحریف ادراک خویشتن" در اثر تمرکز بیش از حد قدرت می‌نامند. انسانی که سال‌ها در مرکز تصمیم‌گیری مطلق بوده، با تحسین‌های بی‌وقفه، حذف منتقدان و تکرار بی‌چالش باورهایش احاطه شده، به‌تدریج از واقعیت فاصله می‌گیرد. چنین فردی ممکن است به‌راستی احساس کند مأموریتی خاص دارد؛ نه از سر فریب، بلکه از عمق باوری درونی.

از مصر باستان تا امپراتوری‌های شرق دور، پادشاهان و فرمانروایان اغلب خود را به خدایان منسوب کرده‌اند. فراعنه مصر «پسر خورشید» بودند؛ امپراتوران ژاپن تا سده بیستم، تبار خدایی داشتند. در قلب اروپا، لوئی چهاردهم، خود را "خورشید جهان" می‌نامید و در چین باستان، حاکم، "پسر آسمان" بود. این انتساب الهی، البته تنها یک باور نبود؛ ابزاری بود برای مشروعیت‌بخشی. مردمی که فرمانروا را از جانب خدا می‌دانستند، فرمان او را به‌مثابه فرمان آسمان می‌پذیرفتند.

در عصر مدرن، این باور دیگر صرفاً به سنت یا اسطوره محدود نیست. برخی رهبران با اتکا به ایدئولوژی‌های نجات‌بخش، خود را فراتر از سیاست‌مدار می‌بینند؛ پیام‌آوران دوره‌ای نو، حاملان حقیقتی که جامعه هنوز به آن نرسیده است. آن‌ها ممکن است نه در لفظ، اما در کنش، خود را مبعوث بدانند. مردانی که روی سکوهای سخنرانی ایستادند و با واژگان مقدس، وعده‌ی رستگاری اجتماعی دادند، کم نبودند. در نگاه برخی از آنان، نجات ملت بدون عبور از کانال اراده‌ی آنان، ممکن نیست.

با ظهور رسانه‌های مدرن، اسطوره‌سازی از رهبران آسان‌تر شد. عکس‌های نورانی، نماهنگ‌های با موسیقی پرشور، تکرار عبارات خاص در تیتر روزنامه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، تصویری ساخته‌اند که گاه از انسان عادی، شخصیتی فرازمینی می‌سازد. جوزف استالین تا جایی از بازنمایی قدرت پیش رفت که حتی خبر مرگش تا مدت‌ها به تعویق افتاد چون بسیاری نمی‌توانستند بپذیرند «پدر ملت» هم می‌میرد. رهبران کاریزماتیک، در چنین فضایی، گاه ناخواسته، به نقشی روی صحنه می‌روند که تماشاگران سال‌ها برایش کف زده‌اند: ناجی.

آیا این رفتارها نشانه بیماری روانی‌اند؟ نه همیشه. گاهی این احساس برتری، بخشی از یک طرح سیاسی هدفمند است. گاهی هم ترکیبی‌ست از فریب، باور، تجربه، و تنهایی در رأس قدرت. کسی که سال‌ها تنها تصمیم گرفته، تنها شنیده، تنها ستوده شده، شاید در پایان راه، دیگر خودش را هم نشناسد. دیگر نمی‌بیند که پیراهن پیامبری را نه خدا، که مشاور تبلیغاتی‌اش بر تن او کرده است.

فرستاده‌انگاری، آن‌گونه که در چهره برخی سیاست‌مداران متجلی می‌شود، صرفاً ادعایی نیست. سایه‌ای‌ست از روان، تاریخ، قدرت و نیاز. نیازی قدیمی در دل جوامع برای داشتن یک ناجی. و اگر نیک بنگریم، این توهم، همان‌قدر که از ذهن رهبر می‌روید، از خاک انتظار مردم نیز تغذیه می‌کند.

همرسانی کنید:

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان