اختصاصی حکایت گیلان | حسین سروندی: هان ای سپیدرود فریاد کرده ای؟
هان ای سپیدرود
ای مادر مقدس گیلان
آیا در این میان
از خشک سال مزرع من یاد کرده ای؟
یا هیچ گاه
در قلب من که همچو کویری پر از سراب
در حسرت شکفتن یک غنچه مانده است.
فریاد کرده ای؟
این سطور شعری از شاعر پر آوازه ی گیلان است که کمتر از یک دهه پیش چشم از جهان زندگی ما فروبست بیگمان بسان بسیاری از گیلانیها در کنار سپیدرود قدم زده بود که این چنین الهیاتی رودی را خطاب دردهایش قرار داده است و سپیدرود را بازخواست میکند.
اما این روزها سپیدرود است که باید ما را خطاب قرار دهد؛ رودخانه ای زخمی که اکنون نای طغیان هم ندارد روزی با خشم و طغیان فریاد خواهد زد دست از سرم بردارید!» او دیگر بسان «بهمن صالحی» شعر نمی سراید بلکه محشر بپا خواهد کرد بانگ سپیدرود دیگر از جنس شعر نیست چرا که خیلی از سوداگران تیشه به جانش زده اند و بدون توجه به ماده 19 قانون معادن و برداشتهای غیر مجاز گوشه گوشه ی بودنش را میکنند.
چندی پیش به هنگام لمس تن معطر سپیدرود و چیدن چوچاغ یا زلنگ در گویش مازنی همنشین صدای پای آب این رود در شهر سنگر بودم که یکی از دوستانم به برداشت غیر مجاز از جان بی رمق این رود اشاره نمود نمیدانم چرا بحث ما سوی دیگر رفت و صدای نفیر سپیدرود را که در وجود یکی از دوستانم تبلور کرده بود نشنیدم اما امروز دوباره یکی از دوستانم تصاویری تازه از تخلفات برداشت شن و ماسه را برایم فرستاد این بار اما ناله های پیکر پرپیچ و خم سپیدرود را با گوش جان شنیدم.
جستجویی کوچک در پیش گرفتم فراتر از خبر منسوب به فرمانده انتظامی شهرستان رشت پیرامون کشف بیش از ده تن شن و ماسه بدون مجوز در خبرگزاری صداوسیما و چیزی بیش از مقالات فراوان حول اثرات مخرب و راهکارهای محیط زیستی چیزی دم دستی تر از مباحث کارشناسان اما تامل برانگیزتر «آن» است که جان آدمی در خطر است همیشه با خود تکرار می کنم جایی که جان آدمی ارزان میشود هر پیشامد ناگواری ممکن است آری این گزاره ی ساده که نمیدانم از کی در ذهنم حک شده قاعده ای ست همتای قواعد اخلاقی کانت برای تمایز بسیاری از چالشهایی که انسان مدرن با آن مواجه است. جان آدمی چه ربط به ناله های سپیدرود دارد؟
چشمان خود را ببندید نه به هنگام مطالعه ی این سطور تصوری ساده در پیش گیرید تصوری خیال انگیز در ساحل رودی که بارها از کنارش عبور کرده ایم گمان کنید در شبی پرستاره در کنار سپیدرود قدم میزنید و یا با وسیله ی نقلیه ی ساده تان به همنشینی با سپیدرود می روید. بی شک ناله ی فروافتادنتان در چاله های برداشت شن و ماسه که هیچ علامتی ندارند با فغانهای سپیدرود در هم خواهد آمیخت. آنگاه نه تنها فریاد بلکه «جان آدمی در قاب متخلفین گم خواهد شد حال که به پایان این تصور وهم آلود و کابوس سهمگین نزدیک شده ایم برعکس تمام آنهایی که با قلم زدن در پی پاسخ میروند دوست دارم بپرسم.
چه کسی متولی این بی مسئولیتی هاست؟ آیا برای شنیدن صدای سپیدرود باید به دنبال جرم نگاری عدم گزارش وقوع جرم برویم؟ به سبک داستانهای اصغر فرهادی به دنبال «پایان باز» نیستم بلکه میخواهم از خود بپرسیم مسئول این روزها و شاید بهتر است بگویم این شب ها کیست؟ چرا هر بار که مشاهده میکنیم گزارش نمیکنیم؟ چرا نتایج گزارشهای خود را منتشر نمیکنیم؟ و هزاران چرای دیگر که امیدوارم با ما درمیان نهید.
برون رفت از کیش یا کشیش درونی، «داستان یک راهبه» «The Nun’s Story»