اختصاصی_ حکایت گیلان | کتاب معمای هویدا اثر دکتر عباس میلانی از جمله کتاب هایی است که واقعا خواندنی است و بارها نیز تجدید چاپ شده است. حکایت گیلان قصد دارد بخش هایی از این کتاب را با مخاطبانش به اشتراک بگذارد.
فصل دوم | برزخ بیروت ( ۹)
سفر به دمشق و داستانهای هزارو یک شب
امیر عباس هویدا دوساله بود که پدرش به سمت سرکنسول ایران در دمشق منصوب شد. امروزه فاصله ی میان تهران ودمشق رامیتوان با هواپیما ظرف دوساعت پیمود.اما درسال ۱۳۰۰، عین الملک و خانواده اش همین فاصله را در ظرف سه ماه ط ی کردند. به گفته ی هویدا، داستان این سفر شباهتی تام به داستان های هزار و یکشب داشت.
خانواده هویدا، همراه وسایل منزلشان، با یک گاری از تهران به سواحل خلیج فارس رفتند. ازآن جا با کشتی نخست خود را به بمبئی و سپس به یکی از بنادردریای مدیترانه رساندند. از قضا سراز قاهره درآوردند.پس از اقامتی کوتاه در آن شهر، وپس از گذار از کانال سوئز، ماشینی دربست اجاره کردندتا آنها را به دمشق برساند. صحرا در آن روزها جاده وعلائم راهنما نداشت. تی .ای .لورنس، معروف به لورنس عربستان هم که در همان روزها در همین صحرا سفر می کرد؛ آن جا را در دریایی بی نشان از شن نامیده بود.راننده ی عرب زبان خانواده ی هویدا؛ که گه گاه درمیان شن زارها توقف می کرد؛از ماشین پیاده می شد؛ گوش بر شن های صحرا می خواباند وبه مدد اصوات رمزآلودی که می شنید؛راه خود را از آن پهندشت بالقوه خطرناک باز می جست. در زمان این سفر؛هویدا دو ساله بود. جزئیات مسافرت در ذهنش جز خاطره ای گنگ و مبهم نبودوناچار به خاطرات مادرش متکی شد. می نویسد : تصاویر زندگی سنین اولیه ی کودکی ام در نظر محو است.گاه این تصاویر با داستان های مادرم درباره ی زمان کودکی مخلوط می شود و من نمی توانم درست اینها را از هم جدا کنم و یادمانده های شخصی خود را از آن بیرون بکشم. این اشتراک خاطره هامیان هویدا و مادرش را می توان از سویی تمثیلی ازرابطه ی عاطفی، یا وابستگی عمیق هویدا به مادرش دانست. در عین حال تجسم تصویری این وابستگی را می توان در عکسی سراغ کرد که دوازده سالگی هویدا گرفته شده بود.در تصویر،هویدا و برادرش فریدون را درکنار مادرشان می بینیم. گرچه فریدون یکسره جدا ومستقل از مادرش ایستاده، اما امیر عباس انگار به مادرش تکیه زده، حتی می توان گفت که به او آویخته است.
درواقع، تلخی مهاجرت در دوران کودکی؛ و حالت خانه به دوشی در هویدا تاثیری ماندگار و مهم برجای نهاد. با خود وعده کرد که دیگر هرگز وطنش را ترک نکند.می گفت: آنها که زندگی خود را برای مدت مدیدی در خارجه سپری نکرده اند؛ شاید درست درک نکنند که من به راستی میل ندارم کشورم را ولو برای مدتی کوتاه؛ ترک کنم.زمانی دیگر ؛که بیش وکم عین همین عبارات رابه برادر خود گفته بود. تاکید کرده بود که دیگر حاضر نیستم دوباره مهاجرت کنم. بار واهمیت این کلمات در آستانه ی انقلاب اسلامی ایران دو چندان شد. در آن زمان، هویدا چندین بار فرصت کرد که از ایران فرار کندوهرگزازاین فرصت هابهره نجست.
واما عین الملک پدر هویدا حضور وحالتی رعب انگیز داشت.هروقت در منزل بود،فضا جدی تر و خوشی وخوشدلی کمتر می شد. حتی رفتار مستخدمان هم تفاوت می کرد. آنها با مادر هویدا رفتاری بی تکلف؛حتی سرکش داشتند، ولی به محض آن که سروکله ی عین الملک پیدا می شد؛ خاضع وخادم می شدند. او سرکشی وبی تکلفی را برنمی تابید.
بحث پیرامون باورهای مذهبی سابق ولاحق پدر هم در خانواده ممنوع بود.انگاراین ممنوعیت پس از مرگ اونیز ادامه داشت. چون بازتاب آن را در بخش های منتشرشده ی خاطرات هویدا نیز سراغ می توان کرد. آن جا هرگز سخنی از چند وچون دین وایمان پدرش نیست. به گفته ی فریدون ؛در گفتگوهای خانوادگی، هرگز از بهائیت ذکری نمی شد. میگوید: چهارده ساله بودم که نخستین بار واژه ی بهائی را شنیدم. معنای آن را از دوستی جویا شدم. درعین حال، مناسک مذهبی نقشی در زندگی روزمره ی برادران هویدا نداشت. در واقع، یکی از نکات چشمگیر خاطرات هویدا، و نیز خاطرات برادرش؛ این واقعیت است که در هیچ کدام تظاهر به تدین، محلی از اعراب ندارد.............ادامه دارد
معمای هویدا
معمای هویدا