اختصاصی حکایت گیلان | وحید احمدی آرا: در میانهی دود و اندوه که گلوی غمگین پایتخت را فشرده، در سرمایِ «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت» که در کوچههای افسردهی شهر پرسه میزند، در هنگامهای که رییسجمهور منتخب و هیات دولت تمام کار و زندگیشان را رها کردهاند تا در هیأت موعظان اجتماعی مردم را به صرفهجویی گاز دعوت کنند، در هلهلهی پرچمها و علمهای برافراشتهی سیاه و خشمگین ضد ایرانی در مرزهای شمال غربی، در هیاهوی آوای سلبریتیهای غربی در سرزمین حجاز که پس از چندین روز همچنان در صدر اخبار زرد و سفید و رنگارنگ جهان قرار دارد ، ناگهان آواز پرستویی در جنوب غربی تهران ،طنینانداز میشود....
در میان توفان، همپیمان با قایقرانها....
پرستو و یارانش آنچنان موسیقی و هنر ایرانی را به رخ مخالفان داخلی و خارجی و فارسی ستیزان کشیدند که قطعا ده عربستان یا صد برابر دلارهای نفتیای که در جشنوارهی ریاض هزینه کردند نمیتوانند به همآوردی او بیایند.
طنین اندوه نیمی از ایرانیان که سالهاست شهروند درجهی چندم هستند و ده درصد عزیزدردانههای رانتی و دو تابعیتی ، ظاهرا تنها شهروندان درجه یک این کشورند که میتوانند آیفون داشته باشند و به واردات آیفون فحش بدهند، میتوانند لندکروز بنشینند و از تولیدات داخلی خودرو حمایت کنند و می توانند با خطوط بیفیلترشان در توییتر و اینستاگرام علیه رفع فیلتر سخنوری کنند و میتوانند در ویلاهای آنچنانیشان کنار شومینه بنشینند و عموم مردم را به پوشیدن لباسهای بیشتر در خانههای استیجاری با راندمان گرمایشی افتضاح و وسایل گرمایشی افتضاح تر و غیراستاندارد، دعوت کنند....درد دل که زیاد باشد مبحث اصلی به بیراهه میرود ...عرض میشد که ...طنین آوای نیمی از جمعیت دردمندی که بیحجابی و کمحجابیشان عامل کمبود گاز و آلودگی هوا و خشک شدن دریاچهها و کاهش منابع آبی و نابودی محیط زیست و کاهش قیمت نفت و و عدم تعهد کشورهای دوست به قول و قرار و صدور بیانیهها و گسترش تحریمها علیه ایران و نبود داروهای بیماریهای خاص و کاهش صادرات و ناامنی مرزها و .... همهی بدبختیهای ایرانیان شدهاست، اینگونه از دل کاروانسرایی که نماد عظمت ایران بزرگ در تاریخ پر حادثهی خاورمیانه است، در سراسر خطوط فیلترشدهی ایرانیان میپیچد.
صدا، صدا، صدا... بلندتر از هر صدای آژیری، تاثیرگذارتر از هر سخنرانیای، پرشورتر از هر اعتراضی، صدایی که نمیتوانی در اتاقت را ببندی و نشنویش، نمیتوانی فیلترش کنی، نمیتوانی به گوشهای یخزده فرمان بدهی نشنوندش، نمیتوانی با گونی سیب زمینی رایش را عوض کنی، نمی توانی رد صلاحیتش کنی و حتی نمی توانی بگیری و دستبند بزنی و راهی دادگاهش کنی....
پرستو ، زنده بودن هنر در ایران زمین را به رخ جهانیان کشید، اینکه زنان هنرمند، علیرغم محکوم بودن به سکوت و خانه نشینی و هجرت، هنوز و همیشه در مویرگهای هنر ایرانی جاریاند و سلول به سلول، جان به جان ، سینه به سینه، نفر به نفر، راوی اصالت و نجابت و صلابتند.
نجوای پرستو با همنوایی مردان همنوازش در آسمان ابری و مه گرفتهی کشور، در افق سیاه و غمگین پاییزی این روزها، در نبض روزهای کوتاه و شبهای بلند آخر آذر، تپش امید و نفس دوبارهی مردمانی نیمه جان و خسته است، خسته از هر چی که بود، خسته از هر چی که هست ...
نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه ...
به خاطرِ پرستویی در باد
هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها تاریکترینِ شبها
به خاطرِ عروسکهای تو، نه به خاطرِ انسانهایِ بزرگ
به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطرِ شاهراههای دوردست... (احمد شاملو)
از کویر سوت و کور جنوب تهران به سراسر ایران، صدایی که هماکنون میشنوید، با همهی پارازیتها و سانسورها، با همهی سیگنالها و فیلترها، صدای نیمی از جمعیت نیمهجان ایران است که هنوز زنده بودن خودش را به رخ میکشد ،ما را به سختجانی خود این گمان نبود...
پرستو گرچه زلف بر باد داد و شاید بخشی از جوانی خود و یارانش را نیز هم، اما در میانهی همهی سیمهای خاردار و همهی سرعتگیرها و همهی زنجیرها ، پرواز را بهخاطر سپرده است.
آسمونشم بگیری این پرنده ...
رفع فیلترینگ واتس اپ کافی نیست اما ناشکری نکنیم | پارسال دغدغۀ طرح صیانت داشتیم!
پرداخت ۷۰ میلیارد تومان از مطالبات چایکاران گیلان