اختصاصی حکایت گیلان | کیان پوررهنما: تئوریهای توسعه از دهه ۵۰ قرن بیستم، جایگاه ویژه و قابل توجهی در نظریات علوم سیاسی به دست آوردند.
این موضوع به دلیل شرایط جبری بینالمللی بعد از جنگ دوم جهانی و تحولات سیاسی و اقتصادی در جهان سوم بود و به همین خاطر ضرورت تغییرات ساختاری در کشورهای پیرامون به نوعی اجتناب ناپذیر تلقی شد و نظریاتی مبتنی بر گذار از جوامع سنتی به جوامع مدرن ارائه شد.
اجرا نمودن چنین نظرات و اهدافی نیازمند ساختاری عقلانی بود که ریشه در مدرنیته داشت و هدف مدرنیته هماهنگ سازی کشورهای پیرامونی با ضرورتهای کشورهای مرکز بود.
در این راستا دانشگاه پرینستون آمریکا متولی مطالعات توسعه و دگرگونی ساختاری در جهان سوم گردید و کمیتهای تحت عنوان «سیاست تطبیقی» با بهترین نظریه پردازان آمریکایی آغاز به کار نمود.
حال تغییر در ساختهای اجتماعی نیازمند فعال نمودن شاخصهای توسعه سیاسی بود، در این ارتباط موضوعاتی چون: بوروکراسی، آموزش، مطبوعات و احزاب سیاسی به عنوان اصلیترین شاخصهای توسعه تلقی میشدند و در نتیجه دولت نقش موثری در تحقق فرایندهای توسعه ایفا میکرد.
نظریه دولت پسا استعماری به عنوان اصلیترین نماد تحول آفرین در کشورهای جهان سوم محسوب میشد به این ترتیب دولت به عنوان نماد اقتدار در جامعه پیرامونی محسوب میشد که میبایست به عنوان عامل کمپرادور در نظام بورژوازی ایفای نقش کند و به همین خاطر بود که اکثر نظریهپردازان در دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ توسعه را فرایند و کنشی دولتی محسوب میکردند.
البته این روند از اواخر دهه ۸۰ با تغییرات مشهودی روبرو شد به این صورت که نظریات دوره نظام دو قطبی بر نقش دولت تمرکز داشت در حالی که نظریات جدید بر نقش مولفههای بینالمللی و نهادهای فراملی تاکید دارند.
ما در ادامه به تعریف رشد، نوسازی، توسعه و به آرای نظریه پردازانی چون؛ جان فوران، تدا اسکاچپول، ساموئل هانتینگتون و فرد هالیدی در مورد نقش دولت در توسعه اقتصادی خواهیم پرداخت، همچنین به نظریه پردازان توسعه اقتصادی و اقتصاد سیاسی داخل کشور از جمله؛ همایون کاتوزیان، حسین عظیمی، علیرضا ازغندی عزت الله سحابی که هر یک شاخص های خاصی از توسعه را مورد تاکید قرار دادند و برای دولت کارویژههای متفاوتی را قائل هستند.
ادامه دارد…
تشکیل کمیته ۸ گانه توسعه اقتصاد دریامحور در گیلان