اختصاصی_ حکایت گیلان | کتاب معمای هویدا اثر دکتر عباس میلانی از جمله کتاب هایی است که واقعا خواندنی است و بارها نیز تجدید چاپ شده است. حکایت گیلان قصد دارد بخش هایی از این کتاب را با مخاطبان خود به اشتراک بگذارد
فصل اول؛ پل حسرت (۳)
دیدار با سیداحمدخمینی وبنی صدر
درهمان ساعت های پرهرج ومرج و بیم آور نخست انقلاب؛ هویدا با دوتن از چهره های مهم حکومت جدید دیدار کرد. لحظاتی پیش از این دیدار؛ آیت الله خمینی فرزندش احمد و یکی از مشاورانش؛ ابوالحسن بنی صدر؛ را احضار کرده بود گفته بود: شنیده ام مردم بعضی از این زندانی ها راکتک زده اند.آنگاه از این دو خواسته بود که به نیابت از او؛ به دیدار زندانیان بروند واز قول او بگویند که اسلام چنین وحشی گری ها را مجاز نمی داند. از این پس با شما به عدالت رفتار خواهد شد. آسوده باشید که برطبق موازین اسلام محاکمه خواهید شد.
دونماینده ی برگزیده آیت الله خمینی؛ بنی صدر و سیداحمد خمینی راهی اطاقی در آن سوی راهرو شدند. امیرعباس هویدا تنها زندانی این اطاق بود.او بی شک مهم ترین زندانی حکومت جدید به شمار می رفت و سلول انفرادی اش نشانی از این منزلت ناخواسته بود. یک تخت نظامی در یک گوشه ی اطاق و یک میز فلزی کوچک فیلی رنگ در گوشه ی دیگر به چشم می خورد.روی میز پرچم سه رنگ کوچک ایران دیده می شود؛ اما نشان شیروخورشید را که تمثیلی از عظمت ایران پیش از اسلام؛ واز اواسط سده ی سیزدهم شمسی نماد سلطنت ایران بود؛از وسط پرچم قلوه کن کرده بودند.
تنها پنجره ی اطاق که به حیاط باز می شد؛ قفل بودوشیشه های آن را روزنامه های کهنه آن هم به شکلی شلخته پوشانده بودند.
وقتی بنی صدر و احمد خمینی وارد اطاق شدند؛ هویدا مشغول مطالعه بود. به گمان بنی صدر؛ حالتی سخت موقر ومتین داشت. حتی فارغ بال جلوه می کرد. هویدا همواره انسانی سخت مبادی آداب بود واین بار نیز ؛ آن چنان که سیاق مالوفش بود؛با احترام تمام با دو تازه وارد روبه رو شد.هردو را از زمانی می شناخت که خود در کانون قدرت بود و آن دو؛ چهره هایی حاشیه ای در جنبش مخالفان رژیم به شمار میرفتند. در سال ۱۳۴۴؛ اندکی پس از آغاز دوران صدارتش ؛ به احمد خمینی جوان کمک کرده بود تا پاسپورتی دریافت کند وبه پدر تبعیدی اش بپیوندد. رابطه اش با بنی صدر حتی قدیمی تر بود وبه سال۱۳۳۸ برمی گشت. درآن روزها هویدا در شرکت نفت کار می کرد و بنی صدر از رهبران جنبش دانشجویی ضدشاه بود. یکی از رازهای بقای هویدا؛ آمادگی اش برای کمک به دیگران بود. لطفش شامل حال بسیاری شده بود و بسیاری از افراد خود را وام دار او می دانستند. برخی از اعضای خاندان سلطنتی هم در سلک این وام داران بودند.حتی بعضی از مخالفان ؛ پیش تر از خوان پر کرم هویدا بهره ای برده بودند. آیا محبت های دیروز؛ می توانست امروز جانش را نجات دهد؟ آیا این واقعیت که به روایت برادرش سالانه حدود۱۱میلیون دلاراز بودجه ی محرمانه ی دولت را تنها به یک بخش از مخالفین پرداخته بود؛ امروز ضامن سلامتش می توانست شد؟
بنی صدر که چندان اهل تمجید از دیگران نیست؛ از نخستین دیدارش با هویدا و از شخصیت او به نیکی فراوان یاد می کند. میگوید: به نظرم آدم شریفی بود؛ قصد خیر داشت؛انتقاد هم خوب تحمل می کرد.معمولا در انتقاد از او واز رژیم شاه همه ی حرفهایم را بی پروا می زدم.با لبخندی به حرفهایم گوش می داد.چندین بار برای دوستانی که به چنگ ساواک افتاده بودند؛از او کمک خواستم ومعمولا هرچه از دستش برآمد می کرد.کم کم از او خوشم آمد. مسئله اصلی اش این بود که دین نداشت. با این حال؛وقتی که برای ادامه تحصیل از ایران خارج می شدم؛تنها مقام رژیم پهلوی بود که برای خداحافظی به دیدارش رفتم ؛هم او بود.
ادامه دارد...
معمای هویدا