به گزارش حکایت گیلان | آذرمنصوری:سالهای متمادی است که نهادهای بین المللی خشونت علیه زنان را مورد توجه قرار دادهاند. این توجه به تدوین کنوانسیون هایی انجامیده است تا کشورهایی که درگیر این آسیب اجتماعی هستند، با پیوستن به آنها با خشونت علیه زنان مقابله کنند.
فارغ از اینکه در ایران برای پیوستن به هر کنوانسیونی از این دست مقاومتهایی وجود دارد که مانع از الحاق ایران به آنها می شود، در قوانین ایران نیز ظرفیت هایی برای این مقابله وجود دارد. قوانینی که یا زنان خشونت دیده نسبت به آن آگاهی کافی را ندارند و یا اگر هم دارند، به دلیل فقدان امنیت، نسبت به کارآمدی آنها به حدی تردید دارند که عطای شکایت را به لقای آن میبخشند و با خشونتها علیه خود به همزیستی و سازگاری می رسند.
در واقع حتی خانه های امن و سا تلفنهایی که برای کمک به انها در نظر گرفته شده نیز کارآیی لازم از حیث تامین امنیت آن ها پس از شکایت را ندارند. به همین دلیل هم هست که بسیاری از زنانی که اقدام به شکایت از افراد خانواده به دلیل اعمال خشونت می کنند، در همان ابتدای کار شکایت خود را پس می گیرند و خیلی از موارد هم در نهایت با مهر طلاق از نوع مهرم حلال و جانم آزاد مختومه می شود.
در واقع قوانین و تمهیدات موجود هیچیک نتوانسته است از میزان خشونت علیه زنان در ایران بکاهد و باز هم به همین دلیل است که در بحران هایی نظیر فقیر تر شدن جوامع و جنگ و تحریم این خشونت ها روندی مضاعف به خود میگیرد. اما همان طور که در نوشته های پیشین به آن پرداخته ام، صورت مسئله خشونت علیه زنان، نظیر قتلهای ناموسی در ایران با اینکه قوانین کفایت لازم را برای مهار خشونت از نظر حقوقی ندارند، اما در صورت وجود قوانین مطلوب نیز، آنها شرط لازم برای حمایت از زنان خشونت دیده محسوب نمی شوند. مسئله اصلی به بازتولید فرهنگی بر میگردد که در آن زن به خاطر زن بودن اساسا شهروند درجه دوم تلقی می شود. این فرهنگ در آموزههای رسمی و غیر رسمی ما مدام در حال بازتولید است.
فرهنگی که زن را به جنس یا کالایی در اختیار مرد مبدل می سازد که برای حفظ آن به نفع خود می تواند از قدرت خود که شهروند درجه یک است استفاده کند که متاسفانه رویکردها و باورهای طالبانی هم در این زمینه به وسیله خوبی برای توجیه و تداوم این رفتارها تبدیل شده است.
از همان ابتدا که دختران و پسران ما خواندن و نوشتن می آموزند این تفکیکها و تبعیض ها به آنها آموزش داده می شود. «آن مرد با اسب آمد» در مقابل: «مادر آبگوشت می پزد»، «دارا با میخ و تخته میز می سازد»در مقابل «سارا با سوزن دامن می دوزد»و… این تمایز و قدرت برتر سازی جزئی از فرهنگ و باورهای جامعه ایران شده است و در تمامی مراحل آموزش های رسمی نیز تکمیل می شود.
در آموزش های غیر رسمی نیز این فرهنگ سازی با شدت و قدرت بیشتری ادامه پیدا می کند. خانواده ای را به تلویزیون دعوت می کنند که هنر مرد اعمال خشونت علیه همسر خود است و حسن زن نیز کوتاه آمدن و کنار آمدن با این خشونت است. فراگیرترین رسانه دیداری ما و برخی از تریبون داران مذهبی، رسما خشونت علیه زنان را تئوریزه و عادی سازی می کند و تمامی این تصاویر در کوتاه مدت و دراز مدت یک واقعیت را به زنان و مردان ایران القاء می کند؛ مرد جنس اول است و زن جنس دوم.
از این دست بی شمار می توان مثال زد. زنان ایران در نهادهای قدرت به دلایلی واهی تا کنون متناسب با ظرفیت های علمی و تخصصی به رسمیت شناخته نشدند و هنوز پس از سالها بر سر واژه رجل سیاسی بودن آنها هم توافقی در ساختار حاکمیت شکل نگرفته است. قانوننویس و مدیر و برنامه ریز و برنامه نویس و سیاستگذار و… ما که همگی مردان هستند نیز در همین ساختار آموزشی تربیت یافتهاند.
مقاومت هایی که در برابر قوانین رفع تبعیض ها علیه زنان دیده می شود نیز ناشی از همین فرهنگ است که متاسفانه از دین نیز بسته به شرایط برای این مقاومت وام می گیرد. در کنار اصلاح قوانین بیش از پیش باید باورهای مردسالارانه را از جامعه ایران زدود و زنان ایران باید با این رویکرد با حضور مؤثرتر در عرصه عمومی بتوانند سیاستگذاری های زن ستیزانه را اصلاح کنند.