اختصاصی حکایت گیلان | دبیر سرویس فرهنگ و هنر (عباس موذن):
فرهاد پوررضا آهنگساز و نوازنده ی پیانو به خاک سپرده شد و روز بعدش خبرش منتشر شد . فوت ناصر طهماسب، صداپیشه و پروانه معصومی بازیگر پیشکسوت و دوگانههای بوجودآمده بر سر خیر و شَر متوفی و قضاوتها و توییتها و حمایتها ....
همهی اینها سوالی در ذهن ایجاد میکند، وظیفهی جامعه در قبال هنرمندان چیست؟ و اساساً آیا هنرمندان دِینی بر گردن جامعه دارند؟
جوابِ این سوالات را باید در ریشهی بوجود آمدن هنرمند جستجو کرد یعنی اصولاً چه میشود که کسی هنرمند میشود؟آیا جامعه فرد را مجبور به خلق هنر میکند؟قطعاً پاسخ، خیر است.آیا هنرمند، بواسطهی خلق اثر هنری ، که معمولاً در همه جای جهان از آن ارتزاق میکند، طلبی از خلقاللّه پیدا میکند؟ قطعا پاسخ، خیر است.هنرمند ، اگر به معنی واقعی کلمه، هنرمند باشد از خلق اثرش لذت میبرد و با استقبال مخاطب این لذتش دو چندان میشود،و در اکثر مواقع نان و پنیری هم از برای سدِ جوع دستش را میگیرد.حال اگر مسئولیت اجتماعی هم برای خود تعریف کند، باز در کلیت مسئله تغییری ایجاد نمیکند، حتی اگر بابتش هزینهی مادی و معنوی پرداخت کند، پس از طرف هنرمند ،نمیتواند و نباید توقعی بابت قدر و پاداش دیدن از سمت جامعه وجود داشته باشد، چرا که او قبلاً تمام ایدههای خلاقهاش را از جامعه و اجتماع زیستیش گرفتهاست.
اما در اینطرف ماجرا یعنی ما مردم، همانطوری که به پزشک و مهندس و کارگر و غیره احتیاج داریم بدون آنکه اغلب بدانیم چرا ، به هنرمند هم نیازمندیم ،چرا که آنها زیسته را به احساس تبدیل میکنند.آنها از دیگر اقشار نسبت به اتفاقها حساسترند و راحت از مسائل نمیگذرند و تحت تٵثیر اتفاقها و مسائل اجتماع اثر خلق میکنند و مواجهه با آن اثرها برای ما، احساس تولید میکند و تداوم این احساسات تبدیل به فرهنگ میشود.اصطلاح "فردین بازی" که هنوز هم رواج دارد ،مثال بسیار ملموسی ست از آثاری که چهل و اندی سال پیش ساخته شدهاند، پس عملاً میتوان گفت هنرمندان، فرهنگسازان هر جامعهای هستند،بدون اینکه حتی اغلب نیتی در این باره داشته باشند.
حال برمیگردیم به سوٵل اول یادداشت وظیفهی ما در قبال هنرمندان چیست؟
هر فردی برای رشد و پیشرفت نیاز به ریشه دارد و این ریشه، هویت وی است.فرهنگ هر اجتماعی هویت آن را میسازد.ما را در جهان با حافظ و مولانا و خیام و فردوسی میشناسند .در نتیجه این که ما هنرمندان و فرهنگ سازانمان را ارج نهیم وظیفه نیست بلکه نیاز است، مثل نیاز به آب و غذا البته با این تفاوت که حسگرهایش از جنس دیگریست .ما تشنگی و گرسنگی را خیلی زود متوجه میشویم ولی بیفرهنگی را بعضاً هرگز.