دوشنبه, 10 اردیبهشت 1403
دوشنبه, 10 اردیبهشت 1403

اختصاصی حکایت گیلان | مجید علیپور (دبیر سرویس تاریخ)_«ظل السلطان» از جمله حاکمان عصر قاجار بود که دو خصلت بی رحمی و تملق را در حد اعلا در خود جمع کرده بود. وی سالیانی طولانی حاکم مازندران و بعدها مناطق گسترده ای از جنوب ایران شد. بیشترین سالهای حکمرانیش (بیش از ۳۴ سال) را به صورت مطلقه در اصفهان داشت؛ دورانی طولانی از حکومت وحشت که با خشونت و زور، اموال و املاک بسیاری برای خود فراهم آورد و ثروتمندترین فرد در ایران شد.

از نمونه رفتارهایش در برخورد با مردم می شود را می شود در برخوردش با یکی از تجار این شهر دید که گویا مبلغ زیادی هم به او بدهکار بود.

تاجر که مراجعات بسیارش به دارالحکومه برای وصول طلبش را بی‌نتیجه یافته بود به تهران رفت و با تظلم خواهی از ناصرالدین‌شاه، توصیه‌نامه‌ای با مضمون پرداخت طلبش را دریافت کرده بود اما به محض آنکه آن توصیه نامه را به نزد ظل‌السلطان برد؛ حاکم بی رحم متعجب و غضبناک از این جسارت بزرگ گفته بود: «تو باید دل بزرگی داشته باشی که جسارت و جرات چنین عملی را به تو داده است!» و بی‌درنگ دستور داد تا شکمش را بشکافند و دل او را بیرون آورند تا بزرگی آن را ببیند!؟

ظل السلطان با آنکه پسر ارشد «ناصرالدین شاه قاجار» بود اما به سبب وصیت آقامحمد خان (سر سلسله قاجارها) و از آنجا که از مادری صیغه ای زاده شده بود یقین داشت که در شرایط عادی، شانسی برای کسب مقام سلطنت پیدا نخواهد کرد. از همین رو با شروع تحرکات اعتراضی مشروطه خواهی، مزورانه خود را هوادار تغییر در نظام حکمرانی جا زد و با برخی از رهبران مشروطه طلب ارتباطاتی برقرار کرد بلکه فرصتی برای دستیابی به آرزوی دیرینه خود پیدا کند.
اوج این تلاشها همزمان با مرگ مظفرالدین شاه (برادر ناتنی او) و بر تخت نشستن محمدعلی شاه صورت گرفت اما این تحرکات از دید شاه جدید دور نماند و با توجه به شناخت قبلی که از او وجود داشت؛ به بدبینی شاه از عموی توطئه گر خود می افزود تا جایی که محمدعلی شاه همه تظاهرات مشروطه خواهی را نقشه های عموی بزرگ خود برای دستیابی به تاج و تخت می دانست.
بی جهت نبود که از جمله مکانهایی که در «یوم التوپ» (روز کودتا) گلوله باران و غارت شد، «عمارت مسعودیه» (کاخ ظل السلطان) در تهران بود. بعد از آن بود که محمدعلی شاه در تلگرافی تمسخرآمیز به ظل السلطان نوشت : «عموجان! آن قصری که در آن سودای شاهی می پختی با خاک یکسان گردید.» اندکی بعد ظل السلطان به همراه پسرانش با گرفتن تامین جانی و مالی از کشور خارج شد و به اروپا رفت تا خیال شاه قاجاری از برنامه های او علیه سلطنت آسوده گردد.
اما مدت زیادی از حضور او در اروپا نگذشته بود که از ایران خبر انقلابی دیگر به گوش رسید.
مقاومت جانانه تبریزیان علیه کودتای محمدعلی شاهی، به همراهی مجاهدان گیلانی و بختیاری منجر شد و رشت و اصفهان به دست مشروطه طلبان افتاده، زمزمه های حمله به تهران بلند شد.
انگلیسی ها که پیش از این به وقایع مشروطیت به چشم فرصتی برای افزایش نفوذ خود در ایران می نگریستند، مدتی بود که مذاکراتی محرمانه با روسها را در پیش گرفته بودند که براساس آن با تقسیم ایران میان خود، به اختلافات قدیمی میان این دو قدرت استعماری خاتمه داده شود و چون خواهان به وجود آمدن هیچ اتفاقی که توافق آنها را به خطر بیاندازد نبودند، قاطعانه با حرکت ظل السلطان به سمت ایران مخالفت کردند.در حالی که او قصد از دست دادن فرصت را نداشت و از آنجا که به فراست دریافته بود وقایع پیش رو تا چه اندازه برای دستیابی به مقصودش اهمیت دارند، بدون فوت وقت راه ایران را در پیش گرفت.

ظل السلطان 16 روز پیش از فتح تهران وارد انزلی شد تا به گمان خود در قامت یک فاتح به همراه لشگر مجاهدان گیلانی وارد پایتخت شود؛ غافل از آنکه مشروطه طلبان خاطرات سیاه‌ کاری‌های بسیار او در اصفهان را فراموش نکرده و گول حمایت‌های مزورانه او را نخورده‌اند. به عبارت بهتر همان‌گونه که حمایت او از جنبش مشروطه خواهی، دروغین و فرصت طلبانه بود، مشروطه خواهان نیز به او به چشم ابزاری می نگریستند که می تواند در اعمال سلطه مطلقه شاه خلل ایجاد کند.

این بود که مجاهدان گیلانی او را در «رحمت آباد» دستگیر و تحت الحفظ به رشت برگرداندند. با دستگیری و طولانی شدن ماجرا «ظل السلطان» دریافت همه برنامه های پیشین او برای نزدیک کردن خود به انقلابیون و نمایش هواداری از مشروطیت بی تاثیر بوده و هیچ یک از جناحهای مشروطه خواه از او در جنگ قدرت پشتیبانی نخواهند کرد. با اینحال هدف از به بند کشیدن او در گیلان تنها محروم کردنش از تاثیرگذاری در معادلات قدرت نبود بلکه مجاهدان برنامه دیگری نیز از این گروگانگیری داشتند.

دولت انقلابی دچار کمبود شدید نقدینگی بود و اقتصاد نحیف و عقب مانده کشور ظرفیت چندانی برای تامین نیازهای دولت نداشت؛ از همین رو چاره را در اجبار پاره ای از رجال ثروتمند مخالف مشروطیت یافتند تا به ازای تامین جانی؛ مبالغی را به خزانه دولت پرداخت نمایند. مدیریت امور در این زمان به دست هیاتی بود که «حسن تقی زاده» در آن نقشی محوری داشت. این هیات «کمیسیون عالی» نام داشت که از جمله اختیاراتش تعیین میزان و چگونگی گرفتن پول از متمولان، ذخیره و هزینه کرد آن بود.
هرچند دستگیری ظل السلطان ابتکار مجاهدان گیلانی بود اما از آنجا که میان گیلانیان و «کمیسیون عالی» هماهنگی و مساعدت بسیاری وجود داشت، خبر این شکار بزرگ به تهران فرستاده شد.

ماجرای به بند کشیده شدن بی رحم ترین حاکم قاجاری در گیلان!

تقی زاده نیز به سرعت یکی از افراد مورد اعتماد خود به نام اسدالله خان ابوالفتح زاده را به گیلان فرستاد تا هرچه سریعتر مبلغ مناسبی از ظل السلطان اخذ شود. اما گیلانیان علی رغم همدلی با مرکز، علاقه ای به از دست دادن استقلال خود در امور منطقه نداشتند، از این رو ضمن حفظ احترام فرستاده تهران، مانع از مواجهه او با ظل السلطان می شدند و چون ناراضایتی مشروطه خواهان مرکز نشین از کار خود را دیدند ضمن ارسال تلگرافی به تقی زاده، علت عدم همکاری با ابوالفتح زاده را قصد او در شکنجه اسیر نامدار خود اعلام کردند: «اگر مساله ماموریت اسدالله خان است که این همه انقلاب و اظطراب در مملکت انداخته و ریشه نظم را گسیخته، گویا مطلب بکلی سهو باشد [...] اینکه [او را] تحویل اسد الله خان نداده اند، جهت این بود که مشارالیه خیال داشت به قانون سابق با شکنجه و غیره، آن مبلغ را وصول نماید ولی انجمن [گیلان] می خواهد با خوشی، بیشتر از آن را بگیرد!»

در مقابل ظل السلطان هم نیک می دانست که پشت پرده همه این گرفتاری ها و اتفاقات شخص تقی زاده است. از همین رو در تلگرافهای خود، تنها او را خطاب قرار می داد و از او می خواست هرچه زودتر زمینه های خلاصی از اسارت را فراهم سازد:
« جناب قدسی القاب آقای تقی زاده!
به حضرت عالی و کمیسیون عالی عرض می کنم، رحمت و نوع پرستی تقاضا می کند که بعد از شصت سال دیگر قوه این نوع چیزها را ندارم. اگر ممکن است تلطف کرده و مرحمت نموده، مرخص کنید تا در طهران یا اصفهان در خانه خودم مشغول نظم و ترتیب کارهای شخصی خودم باشم. هرنوع اطمینان و قول هم بخواهید حاضر هستم بدهم!»
اما تقی زاده بنا نداشت در ان شرایط کمبود پول، این «اول متمول» ایران را به آسانی رها کند. وی در خاطرات خود نوشته است :«هیات مدیره به واسطه تنگدستی در دستگاه دولت، حکم کرد از عده ای از مستبدین با ثروت، جریمه ای نقدی برای بودجه دولت گرفته شود و از آنجمله شاهزاده ظل السلطان که به شنیدن خبر خلع محمدعلی شاه به عجله از اروپا راه طهران را در پیش گرفت... ولی گرفتار شد و مجاهدین گیلانی او را محبوس نمودند!»

هرچند فرزندان و اطرافیان ظل السلطان با متوسل شدن به سفیر انگلیس و نامه نگاری با رجال؛ در پی خلاص کردن او بودند و خود او هم با اطلاع از آن تلاش ها و پیگیری ها؛ مقاومت بسیاری در مقابل پرداخت «فدیه» برای خلاصی از خود نشان داد اما با طولانی ماجرا تا نزدیک به ۵۰روز و یقین از اراده تردیدناپذیر گیلانیان؛ مجبور شد با نه تنها از مواجب سالیانه خود بگذرد بلکه برای خلاصی از بند؛ سیصدهزارتومان به خزانه دولت پرداخت نماید. ولی از که بازهم بعد از این توافق اجازه حرکت به سمت تهران را نیافت؛ به اجبار به اروپا برگشت و بعد از آن به کلی سودای سلطنت در ایران را به فراموشی سپرد. جالب آنکه ظل السلطان در خاطرات خود کمترین اشاره ای به این قایع نکرده؛ گویی نقل داستان اسارت و آن اظهار عجزها و مکاتبات ملتمسانه را دون شان خود می دیده و حاضر به یادآوری آنها نشده است.
« این سیصد هزارتومان که ملت محترم عزیزم از من خواستند، با کمال میل قلبی و افتخار که شایسته توجه این ملت غیور محترم شدم؛ قسط اول آن را که یکصدهزار تومان باشد نقدا پرداختم و باقی آن را هم انشاءالله به خواست خداوند و توجه امام زمان (روحی و جانی فداه) به اقساط می پردازم. چون امروز از وجود من برای ملت و دولت خدمتی ساخته نیست، نمی خواهم هموطنان مواجب بی جهت به من بدهند. مبلغ دوازده هزارتومان مواجب شخصی من است که به انجمن معارف و مدارس و مریض خانه گیلان تقدیم کردم و اسم آن را خیرات مسعودی نام نهادم»
به هر روی در ازای یکصدهزارتومانی که تحت عنوان فدیه از او گرفته شد برای مدتی در امور کشور کارگشایی به وجود آمد. گزارشهای سفارت انگلستان پایان ماجرا را چنین شرح می دهند: «ظل السلطان یکصدهزار تومان پرداخت و آزاد شد. این پول و مصادرات امسال، عجالتا اداره دولت را تا افتتاح مجلس به صورت دست به دهان راه خواهد انداخت[...] هرچند مسایلی وجود دارد که ممکن است زشت دانسته شوند و از آنجمله به زور پول گرفتن از بعضی مستبدین!..

اما مطمئنا این اقدامات، ظلمی در حق آنها محسوب نخواهد شد به ویژه آنکه دولت در این زمان عایدی چندانی هم ندارد!»

ماجرای به بند کشیده شدن بی رحم ترین حاکم قاجاری در گیلان!

همرسانی کنید:
مدیرکل میراث فرهنگی گیلان خبر داد:
۳۳ قلم شی تاریخی در گیلان کشف شد

نظر شما:

security code

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان